از حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون دشوار شود بر تو کارى دو رکعت نماز بگذار وقت زوال.
بخوان در رکعت اوّل فاتحه و قُلْ هُوَاللَّهُ وَ اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً تا وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً و در رکعت دوّم فاتحه و قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد وَ اَلَمْ نَشْرَحْ و این نماز به تجربه رسیده است.
منبع:مفاتیح الجنان
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجعَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَرْبَعَةٌ مِنْ كُنُوزِ الْبِرِّ كِتْمَانُ الْحَاجَةِ وَ كِتْمَانُ الصَّدَقَةِ وَ كِتْمَانُ الْمَرَضِ وَ كِتْمَانُ الْمُصِيبَة
رسول خدا (ص) فرمود: چهار چيز از ذخائر نيكيهاست: پنهان داشتن حاجت و نياز، پنهان داشتن صدقه، و پنهان داشتن بيمارى، و پنهان داشتن مصيبت و گرفتارى.
پی نوشت:
امالى شيخ مفيد-ترجمه استادولى، متن، ص: 20
منبع:حوزه
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجمنظور از قبر، قبر ظاهری افراد نیست؛ زیرا در مکانی که میت دفن می شود هیچ تغییری ایجاد نمی شود، علاوه بر این که عده ای به گونه ای می میرند که جسد آنان از بین می رود و یا هرگز دفن نمی شوند تا آن که بدن شان از بین برود.
عوامل متعددی که سبب از بین رفتن فشار قبر می شود در روایات بر شمرده شده است که از آن جمله می توان به مداومت بر قرائت برخی از سوره های قرآن؛ مانند سوره زخرف و سوره یاسین اشاره کرد. همچنین چهار بار انجام حج و زیارت امام حسین (ع) نیز سبب از بین رفتن فشار قبر می شود. دیگر موارد را می توانید در جواب تفصیلی ببینید.
فشار قبر یکی از حقایقی است که مؤمنان به آن اعتقاد دارند. منظور از قبر، قبر ظاهری افراد نیست؛ زیرا در مکانی که میت دفن می شود هیچ تغییری ایجاد نمی شود، علاوه بر این که عده ای به گونه ای می میرند که جسد آنان از بین می رود و یا هرگز دفن نمی شوند تا آن که بدن شان از بین می رود. در روایتی از امام صادق (ع) از حال شخصی پرسیده می شود که بعد از کشته شدن همچنان بدنش بر "دار" باقی است، آیا چنین شخصی عذاب قبر دارد؟ حضرت فرمود: بله. [1]
بنابراین فشار قبر برای هر نوع مردنی قابل تصور است.
در مورد فشار قبر، برخی از اعمال است که باعث فشار قبر می شود و برخی از اعمال است که فشار قبر را از بین می برد، که به هر دو مورد اشاره می شود.
عوامل ایجاد فشار قبر
در روایات وارد شده است که بیشترین علتی که انسان به عذاب قبر مبتلا می شود؛ به دلیل سخنچینى و بدخلقى و بی مبالاتى به نجاست بول (ادرار) است. [2] در روایت دیگر از رسول خدا (ص) نقل شده است: «عذاب قبر به سزاى سخن چینى، غیبت و دروغ است». [3]
عوامل از بین رفتن فشار قبر
1. امام صادق (ع): هر چیزى قلبى دارد و قلب قرآن سوره یاسین است. کسی که آن را قرائت کند از فشار قبر ایمن خواهد بود،و ... . [4]
2. امام باقر (ع): کسى که بر تلاوت سوره زخرف مداومت نماید، خداوند در قبر، او را از حشرات و حیوانات سمى زمین و فشار قبر ایمن مىنماید تا زمانى که در پیشگاه خداوند حاضر شود. [5]
3. امام صادق (ع): کسى که بین ظهر پنجشنبه تا ظهر جمعه از دنیا برود، خداوند او را از فشار قبر ایمن مىگرداند. [6]
4. منصور بن حازم گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم پاداش کسى که چهار بار حج بجا آورده چیست؟ فرمود: اى منصور کسى که چهار بار حج بجاى آورد هرگز فشار قبر نبیند. [7]
5. امیر المؤمنین (ع) فرمودند: کسى که در هر جمعه سوره نساء را بخواند از فشار قبر ایمن خواهد بود. [8]
6. امام باقر (ع) در ضمن بیان اثرات زیارت امام حسین (ع) می فرمایند: زیارت امام حسین باعث ایمن بودن زائر از عذاب قبر می شود. [9]
7. پیامبر اسلام (ص) فرمود: سه طایفه از زن ها هستند که عذاب قبر از آنها برداشته شود و با حضرت فاطمه دختر حضرت محمّد (ص) محشور می شوند؛ زنى که بر غیرت شوهرش صبر کند، زنى که با شوهر بد اخلاق بسازد و زنى که مهریه اش را ببخشد. [10]
8. از رسول خدا روایت شده است که صدقه دادن مؤمن از او آفت هاى دنیا و عذاب قبر و عذاب روز قیامت را برطرف می کند. [11]
در پایان یادآور می شویم که اگر چه عذاب قبر بسیار رنج آور و سخت است، ولی همین فشار و عذاب قبر، کفاره گناه مؤمنان است تا در قیامت و هنگام رسیدگی به اعمال، از گناهان آنان کاسته شده باشد. در روایات متعددی به این حقیقت اشاره شده است؛ سکونى از امام صادق (ع) و ایشان از پدرش و از پدرانش، از امیر مؤمنان (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: فشار قبر براى مؤمن کفّاره نعمت هایى است که تباه کرده است. [12]
پی نوشت:
1.کلینی،محمد بن یعقوب،کافی، ج 3، ص 241، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش.
2.صدوق، محمد بن علی، اعتقادات(ترجمه حسنى)، ص 69، انتشارات اسلامیه، تهران، 1371ش.
3.مجلسی، محمد باقر، ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار(ترجمه محمد باقر کمره ای) ، ج2، ص162، انتشارات اسلامیه، تهران، 1364ش.
4.صدوق، محمد بن علی،ثواب الاعمال(ترجمه بندرریگى)، ص 223، انتشارات اخلاق، قم،1379ش.
5. همان، ص 243.
6.همان،ص419.
7.صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص 217، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413ق.
8. همان،ص 223.
9. محدث نوری، مستدرکالوسائل، ج 10، ص 309، انتشارات موسسه آل البیت، قم، 1408ق.
10. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، ارشاد القلوب (ترجمه رضایى)، ج1، ص 413، انتشارات اسلامیه، تهران، 1377ش.
11. همان،ج1، ص 444.
12.ثواب الاعمال، (ترجمه بندرریگى)، ص 425.
منبع:باشگاه خبرنگاران
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجمباهله پیامبر (ص) با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر (ص)طی نامهای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند آنها خدمت پیامبر(ص) شرفیاب شدند، هرچه پیامبر(ص) دلیل و برهان آورد آنان قبول نکردند و امر به مباهله واگذار شد، جبرئیل نازل شد و آیه مباهله را آورد و پیامبر (ص) آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد.
آیه مباهله در قرآن
فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلی الْکذِبِینَ
یعنی به آنان (مسیحیان نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت میکنیم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم شما نیز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم.
روز بعد مسیحیان نجران که صحنه آمدن بی پیرایه پیامبر(ص) به صحنه مباهله را دیدند، همگی با بهت و حیرت به چهره یکدیگر نگاه کردند و از اینکه او فرزندان معصوم و بیگناه و یگانه دختر و یادگار خود و داماد و پسرعمویش را به صحنه مباهله آورده، انگشت تعجب به دندان گرفتند است. آنان دریافتند که پیامبر(ص)، به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد والّا یک فرد مردد، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمیدهد و وقتی دیدند وی به قدری مطمئن است که تنها نزدیکترین خویشانش را با خود آورده، بیمناک شدند و پذیرفتند که جزیه بپردازند و از مباهله خودداری کردند و از ایشان خواستند تا پیامبر (ص) اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند.
درسهایی که از واقعه مباهله میگیریم:
1. از آنجا که مباهله، بهعنوان آخرین حربه پیامبر، پس از اثر نکردن منطق و استدلال مورد استفاده قرار گرفته، بنابراین منظور آن ظاهر شدن اثر خارجی نفرین است؛ نه یک نفرین ساده بیاثر.
2. پیشنهاد مباهله را کسی میدهد که بر حقانیت خود پافشاری داشته باشد و در این واقعه، پیامبر بود که مباهله را طرح کرد.
3. آیه مباهله، مقام نبوت و رسالت پیامبر را هم به روشنی اثبات میکند؛ زیرا کسانی که حاضر نشدند با او مباهله کنند، یقین کردند که او فرستاده خداست.
4. مباهله، روشنگر این است که حضرت عیسی علیهالسلام، رسول و پیامبر خداست؛ نه فرزند خدا؛ عابد است و نه معبود؛ مخلوق است و نه خالق.
5. زن و مرد، در مسئله دین و دیانت دوشادوش همدیگر هستند (ابناءنا، نساءنا و انفسنا در آیه مباهله اشاره به این مسئله دارد).
6. در دعا کردن آنچه مهم است، انگیزهها و شخصیتهاست؛ نه تعداد (گروه مباهلهکننده پنج نفر بیشتر نبودند).
7. علی بن ابیطالب، جانِ رسول خداست. (انفسنا)
8. استدلال منطقی آوردن، اولین راه برای بحث با دیگران است.
9. آخرین برگ برنده مؤمن واقعی، دعاست.
10. استدلال را باید پاسخ داد؛ ولی مجادله و لجاجت را باید سرکوب کرد.
11. اگر شما محکم بایستید، دشمن به دلیل باطل بودنش، عقبنشینی میکند.
12. قوام و اساس دین اسلام به خاطر همین پنج نفر است؛ وگرنه پیامبر میتوانست شخصاً نفرین کند و اهل بیتش را با خودش نیاورد. ولی این قضیه نشان داد که اهل بیت پیامبر، همگام و همراه او برای رسیدن به حق هستند و همواره آماده استقبال از مرگاند.
منبع:باشگاه خبرنگاران
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجحضرت آیت الله العظمی صافی به پرسشی درباره خرید و فروش پایان نامه پاسخ داده است. متن پرسش مطرح شده وپاسخ این مرجع تقلید شیعیان بدین شرح است:
بفرمایید حکم گرفتن یا دادن پول برای انجام پایاننامههای دانشگاهی جهت گرفتن مدرک کارشناسی ارشد یا دکتری چیست؟
بسمالله الرحمن الرحیم
امر مذکور در سؤال، در مواردی که موجب تخلّف از مقررات و معرّفی غیر صالح بهجای صالح باشد، جایز نیست و الله العالم.
منبع:شفقنا
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج24 ذیالحجه سال دهم هجری آیه مباهله بر پیامبر اعظم(ص) نازل شد. پس از این آیه بود، رسولالله(ص) دست حسنین(ع) را گرفت و همراه با دختر و داماد خود در بیابان حاضر شد تا با سران مسیحی منطقه نجران مباهله کند. مسیحیها که نشانههای صحت گفتار پیامبر را دیدند، عقبنشینی کردند و پرداخت جزیه را بر مباهله برگزیدند.
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم به مناسبت این روز بزرگ یادداشتی نوشته و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است:
*مفهومشناسی مباهله
مباهله در اصل به معنی رها کردن از قید و بند و در دعا به معنی تضرع و واگذاری کار، به خداست و از نظر مفهوم متداول در آیه فوق به معنی نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است، افرادی که درباره مسأله مهم مذهبی گفت و گو دارند در یک جا جمع می شوند و به درگاه خداوند تضرع می کنند و از او می خواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند. [۱]
*مکان مباهله نجران
مشهور میان دانشمندان این است که مکان مباهله اطراف «مدینه» و در دامنه صحرا بوده است. [۲]
* آغاز جریان مباهله
بخش باصفای «نجران» که در مرز حجاز و یمن قرار گرفته، در آغاز طلوع اسلام تنها منطقه مسیحینشین در حجاز (عربستان) بود، پیامبر(ص) به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی نامهای به اُسقف نجران (ابو حارثه) نوشت که در آن آمده است: «به نام خدای ابراهیم و اسحق و یعقوب، از محمد، پیامبر و رسول خدا، به اسقف نجران، شما را دعوت میکنم که از ولایت و پرستش بندگان، خارج شده و در ولایت و پرستش خداوند وارد شوید وگرنه باید به حکومت اسلامی جزیه (مالیات) بپردازید و در غیر این صورت به شما اعلام خطر میشود».
نمایندگان پیامبر، وارد نجران شدند، اسقف برای تصمیم گیری شورا تشکیل داد، «شرجیل» که به عقل و درایت و کاردانی معروف بود، گفت: از پیشوایان مذهبی شنیدهایم که نبوت، روزی از نسل سحاق به فرزندان اسماعیل منتقل میشود و بعید نیست محمّد که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. تصمیم بر این شد که ۶۰ نفر از علمای آنها با پیامبر(ص) از نزدیک گفتوگو کنند. هیئت نمایندگی در حالی که لباسهای تجملی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیب بر گردن داشتند، به مدینه آمده و وارد مسجد شدند و بر پیامبر سلام کردند. ولی وضع زننده و نامناسب آنها پیامبر را سخت ناراحت کرد، آنها برای فهمیدن علتِ ناراحتی پیامبر به عثمان و عبدالرحمان که سابقه آشنایی با آن دو را داشتند، مراجعه کردند، آن دو گفتند: که حلّ گره به دست علیبن ابیطالب(ع) است، و علی(ع) فرمود با وضع ساده به حضور حضرت بیایید تا مورد تکریم واقع شوید. آنان چنین کردند، پیامبر هم سلام آنان را پاسخ داد و هدایای آنها را قبول فرمود. [۳]
*مذاکره نمایندگان نجران با پیامبر(ص)
پیامبر(ص) در مذاکراتی که با نمایندگان نجران داشت، دلایل حقانیت اسلام را بر آنها بیان کرد، اما نمایندگان گفتند: حرفهای شما ما را قانع نمیکند، راهش این است که در وقت مُعینی مباهله کنیم و بر دروغگو نفرین فرستیم و از خدا هلاک او را بخواهیم و این آیه شریفه نازل شد: «فَمَن حاجَّکَ مِنْ بَعدِ ما جائکَ مِنَ الْعِلم فَقُل تَعالُوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ انْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الکاذبین» [۴]؛ «هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به ستیز برخیزند به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت میکنیم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم و شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم».
سران نمایندگان نجران پیش از آن که با پیامبر روبرو شوند، به یکدیگر میگفتند: هرگاه دیدید که محمّد افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد، معلوم میشود در ادعای خود صادق نبوده؛ ولی اگر با فرزندان و جگر گوشههای خود آمد، پیداست که او پیامبر و راستگو است و به قدری به خود ایمان دارد و احساس امنیت میکند که عزیزان خود را آورده است، هنوز در این گفتوگو بودند که ناگهان چهره نورانی پیامبر(ص) ظاهر شد که دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را گرفته و حضرت علی(ع) پیش رو و حضرت زهرا(س) پشت سر آن جناب حرکت میکردند. نمایندگان همگی با حالت بهتزده به یکدیگر نگاه میکردند و انگشت تعجب به دندان گرفتند که این مرد به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی قرار نمیداد. [۵]
اُسقف نجران میگفت: با محمّد(ص) چهرههایی را میبینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از خدا بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای برکند، فوراً کنده میشود، با این چهرههای نورانی و افراد با فضیلت مباهله صحیح نیست.
*انصراف نمایندگان نجران از مباهله
نمایندگان با دیدن وضع یاد شده وارد مشورت شدند و به اتفاق آراء تصویب کردند که وارد مباهله نشوند و حاضر شدند هر سال مبلغی به عنوان جزیه (مالیات سالانه) بپردازند و در مقابل، حکومت اسلامی از جان و مال آنها دفاع کند.
پیامبر(ص) فرمودند: عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان نجران گسترده بود و اگر از درِ ملاعنه و مباهله وارد میشدند صورت انسانی خود را از دست داده و از آتشی که در بیابان برافروخته میشد، میسوختند و دامنه عذاب به سرزمین نجران هم کشیده می شد.
* صلح نامه
به نام خداوند بخشنده مهربان، این نامهای است از محمّد رسول خدا به ملت نجران و حومه آن، حکم و داوری محمّد درباره تمام املاک و ثروت ملت نجران این شد که اهالی نجران هرسال دو هزار لباس که قیمت هر یک از چهل درهم تجاوز نکند به حکومت اسلامی بپردازند... و جان و مال و سرزمین و معابد ملت نجران در امان خدا و رسول اوست، مشروط بر اینکه از همین حالا از هر نوع ربا خواری خودداری کنند. [۶]
*آیه مباهله فضیلت اهل بیت پیامبر اسلام(ص)
قرطبی از مفسران اهل سنت مینویسد: جریر به مغیره گفت: همه مردمی که قصه نجران را روایت میکنند، میگویند علیبن ابیطالب هم آن جا بود (از افرادی که در مباهله شرکت داشت) مغیره گفت: ولی شعبی این را نقل نکرده و سپس چنین میگوید: نمیدانم به خاطر دشمنی بنی امیه با علی بن ابیطالب این کار را کرده است یا این که در حدیث نبوده. [۷]
از این مطلب روشن میشود که چقدر جو حاکم در پوشاندن واقعیات تاریخی مؤثر بود ولی با این همه در تفاسیر اهل سنت مطالبی در ذیل آیه مباهله نقل شد که بر فضیلت اهل بیت پیامبر اسلام تأکید دارند هر چند همانند شیعه این آیه را دلیل بر حقانیت امیر مؤمنان در جانشینی بلا فصل قبول نکردهاند لکن خود این نقلها به طور ضمنی بر حقانیت اهل بیت دلالت کند.
مطالبی که در تفاسیری از اهل سنت دیده شده عبارتند از:
1. روشنشدن اهل بیت پیامبر بر مسلمانان: یکی از شبهاتی که برخی دارند این است که آیه تطهیر را به زنان پیامبر تفسیر میکنند؛ ولی در ذیل این آیه روشن میشود که اهل بیت پیامبر اسلام عبارتند از علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام ؛چنانچه فخر رازی و دیگران در ذیل این آیه از عائشه همسر پیامبر نقل کرده اند وقتی آیه مباهله نازل شد و رسول گرامی اسلام، گلیم (یا عبائی) بر دور علی، فاطمه، حسن و حسین پیچاند، خداوند متعال این آیه را نازل نمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» [۸] سپس می نویسد این حدیثی است که اهل تفسیر و حدیث به صحت آن اتفاق نظر دارند. [۹]
* آیه مباهله بیانگر حقانیت اهل بیت در کتابهای حدیث اهل سنت
یک) حامد حفتی داود: آیه مباهله دلیل بر فضیلت و مقدم بودن علی بر ابوبکر و عمر است و اگر بخواهیم احادیث دال بر فضل علی بر آن دو را بیان کنیم، از صد تا روایت هم بیشتر است. [۱۰]
دو) فتح الدین حنفی: بدان که اهل بیت پیامبر اسلام عبارتند از علی، حسن و حسین ـ و سیده نساء العالمین فاطمه زهرا که روایات مشهور فراوانی در کتب تفسیر و حدیث بر این مطالب دلالت دارد و بالاترین دلیل، آیه تطهیر و آیه مباهله است که بزرگان حدیث از اهل سنت هم چون ترمذی، دولابی، بیهقی، احمد حنبل رئیس مذهب حنبلی اهل سنت، طبرانی و ... این ها را روایت کردهاند. [۱۱]
سه) مسلم: در صحیح مسلم چنین آمده است: معاویه از سعد بن ابی وقاص سؤال کرد: چرا تو لعن و سبّ علی بن ابی طالب نمیکنی؟ سعد در جواب گفت: به خاطر سه امر: حدیث منزلت در جنگ تبوک، داستان پرچم در جنگ خیبر و داستان مباهله، وقتی که آیة «...تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُم...» نازل شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را فراخواند و گفت: بار خدایا! اینها اهل منند (اهل بیت من هستند). [۱۲]
پی نوشت:
۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ بیست و چهارم، ج 2، ص 437.
۲ . سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ پانزدهم، 1377، ج 2، ص 442.
۳. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، مؤسسه امام صادق ـ علیه السلام ـ ، چاپ اول، 1375، ج 7، ص 96.
۴. آل عمران/ 61.
۵. تفسیر نمونه، همان، ص 440.
۶. همان مدرک، منشور جاوید، ص 98.
۷. قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، بی جا، بی نا، بی تا، ج3، ص 211.
۸. احزاب/ 33.
۹. رک: رازی، فخر الدین، مفاتیح الغیب، بی جا، بی نا، بی تا، ج3، ص 247. و رک: زمخشری، محمود. الکشاف عن حقائق التنزیل، بی جا، بی نا، بی تا، ج1، ص 368. ورک : حسکانی، عبید الله، شواهد التنزیل، بی جا، بی نا، بی تا، ج1، ص 161.
۱۰. حفتی، حامد، داود، نظرات فی الکتب الخالده، مصر، قاهره، مطبوعات النجاح، اول، 1399هـ.ق، ص 184.
۱۱. حنفی، فتح الدین علی محمد، فلک النجاة فی الامامة و الصلاة، بی جا، مؤسسه دار الاسلام، دوم، 1418هـ.ق، ص 34.
۱۲. مسلم، صحیح، ج 4، ص 1871.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجامام صادق علیه السلام فرمودند:
اگر کسی پشت سر مؤمنی قضیهای تعریف کند که بخواهد بدنام و بی آبرویش کند
و او را از چشم مردم بیندازد خدا او را از محدودهٔ ولایت خود به ولایت شیطان بیرون میاندازد
ولی شیطان هم او را قبول نمیکند!
پی نوشت:
اصول کافی/ ج2/ ص 358/ باب الروایة علی المؤمن
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجاز جمله رخداد های امروز ( 24 ذی الحجه) روز خاتم بخشی امیرالمومنین سلام الله علیه در هنگام نماز است.
در اين روز اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله انگشتر خود را در حالت ركوع به سائل بخشيد، و آيه 55 سوره مباركه مائده « اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيموُنَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعوُنَ ؛ ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مى دهند.» در شأن آن حضرت نازل شد.
امام صادق عليه السلام درباره معناى اين آيه شريفه از پدرشان از جدّشان عليهم السلام نقل مى كنند كه فرمودند: «يَعْرِفونَ نِعْمَةَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِروُنَها: نعمت خداوند را مى شناسند و سپس آن را انكار مى كنند». حضرت فرمودند: هنگامى كه آيه مباركه «انما وليكم اللّه ...» نازل شد، عده اى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله در مسجد مدينه جمع شدند. بعضى به بعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه مى گوييد؟ بعضى گفتند: اگر منكر اين آيه بشويم ساير آيات را هم بايد منكر شويم و اگر ايمان به اين آيه بياوريم و قبول كنيم براى ما ذلت است، زيرا على بن ابى طالب [امیرالمومنین عليه السلام] بر ما مسلط مى شود.
عده اى از منافقين گفتند: ما مى دانيم كه محمد [صلى الله عليه وآله] در آنچه مى گويد صادق است. او را به ظاهر دوست داريم، ولى از على( عليهالسلام) در آنچه امر مى كند اطاعت نمى كنيم.
حضرت فرمودند: در اين هنگام اين آيه نازل شد: «يَعرفونَ نعمةَ اللّهِ ثمَّ يُنكِرونَها ...»، يعنى: ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را مى شناسند و حال اينكه اكثر آنها كه آن را مى شناسند نسبت به ولايت آن حضرت كافرند.
بعضى از مخالفين گفته اند: براى كسى اتفاق نيفتاده كه در يك زمان جمع بين دو عبادت مالى و بدنى بنمايد مگر على بن ابى طالب عليه السلام، و براى احدى نيامده از فضايل مثل آنچه براى على عليه السلام آمده است.
منبع:جام
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجروایات اهلسنت
رواياتی که اهل سنت در تفسیر این آیه جمعآوری کردهاند از حدود چهل طريق، روایت شدهاند و همه بر اين نکته تأکید میکنند که مراد از اهلبیت در این آیه پیامبر، امام علی، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند. در میان راویان اصلی این روایات، به کسانی چون ام سلمه، عايشه، ابو سعيد خدري، ابن عباس و عبداللّه بن جعفر ـ که از روايات موثق و معتبرند ـ میتوان اشاره کرد.
اين روايات در منابع شيعه هم از طريق ائمة هدي ـ عليهم السّلام ـ از بيش از سي طريق نقل شده است. در مجموع بايد گفت: جاي هيچ شک و ترديدي باقي نميماند که مراد و منظور از "اهل بيت"در آیه تطهیر، رسول مکرم اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ، علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ ، فاطمة زهرا (سلام الله علیها)، امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ و امام حسين ـ عليه السّلام ـ ميباشند.
علامه طباطبايي مي گويد: در اين باره آنچه که از اهل سنت نقل شده است، بيش از آن است که از شيعه نقل شده است.1
دکتر تيجاني در کتاب "فسئلوا اهل الذکر"، سي منبع از منابع معتبر اهل سنت را شماره ميکند که نزول آيهي تطهير را دربارهي این پنج نفر ميدانند. وی در پايان اضافه ميکند که علمايي از اهل سنت که اين آيه را مربوط به اهل بيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانند، زيادند و ما به همين مقدار اکتفا ميکنيم.2
مرحوم بحرانی در تفسير البرهان، ذيل اين آية شريفه، 64 روايت نقل کرده است که 58 روايت آن مربوط به تعيين شأن نزول و مصداق "اهل بيت" ميباشد. جالب اين است که روايات نقل شده از طرق مختلف اهل سنت در اين رابطه، بيش از روايات رسيده از طریق شيعه است. صاحب تفسير البرهان 30 روايت را به طرق مختلف از اهل سنت نقل ميکند و 28 روايت را از طرق شيعه. مطلب ديگری که در اين باره جلب توجه ميکند، اين است که در برخي از اين روايات، بعضي از اصحاب کسا، خود براي اثبات حقانيت خويش به اين آيه استدلال نموده و تمسک جستهاند. از جمله روايت شمارة 24 که در این روایت، اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ در ماجرای شوراي شش نفره عمر برای تعيين خليفه پس از خود، براي اثبات حقانيت و فضيلت خويش بر دیگر رقیبان، به اين آيه استدلال فرموده و خطاب به آنان ميفرمايد: آيا اين آيه دربارة کسي جز من و همسرم و فرزندانم نازل شده است؟! و آنان در جواب ميگويند: خير!3
مغنیه در تفسير الکاشف، روايتي را در شأن نزول آية تطهير از صحيح مسلم (القسم الثاني من الجزء الثاني) ص 116، چاپ 1348 هـ. نقل ميکند. وی پس از نقل حديث از صحيح مسلم، ميگويد: همين روايت با همين سند را ترمذي در صحيح خود و احمد بن حنبل در مسندش و ديگران از علماي اهل سنت، نقل کردهاند.4 در کتابهاي حديث و تفسير به چهار دسته روايت در اين باره برمیخوريم:
1. رواياتي که برخي از همسران پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل کردهاند و مفاد آن اين است که پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنان را از شمول آية تطهير خارج کرده است.5
2. رواياتي که مربوط به حديث کساء است.6
3. رواياتي که ميگويند: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا مدتي (شش ماه يا بيشتر) پس از نزول آية تطهير در خانة علي و فاطمه و فرزندانش علیهم السلام ميایستاد و ميفرمود: "الصلوة! يا اهل البيت! إنما يريد اللّة ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يُطهّرکم تطهيرا"7
4. رواياتي که از ابو سعيد خدري نقل شده است و مضمون آن این است که آيه تطهیر دربارة رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ نازل شده است. "نزلت في خمسة؛ في رسول اللّه ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي و فاطمه و الحسن و الحسين ـ عليهم السّلام ـ "8
روایت عایشه
در اين بخش به روايتي از عايشه همسر پیامبر اشاره ميکنيم. عایشه ضمن تصريح به اين امر که مراد از اهل بيت در آیه تطهیر، اهل بيت خاص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هستند، زنان پيامبر ـ از جمله عايشه ـ را از شمول آية تطهير خارج ميشمارد.
ثعلبي در تفسيرش چنین آورده است: هنگامي که از عايشه دربارة جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ويرانگر سؤال کردند،گفت: اين يک تقدير الهي بود! هنگامي که دربارهي علي ـ عليه السّلام ـ از او پرسیدند، گفت: "تسألني عن أحبّ الناس الي رسول اللّه و زوج احبّ الناس الي رسول اللّه؛ لقد رأيت علياً و فاطمه و حسناً و حسيناً و جمعَ رسول اللّه بثوب عليهم ثم قال: اللّهم هؤلاء اهلبيتي و حامتي فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيرا. قالت: فقلتُ يا رسول اللّه أنا من أهلک؟
فقال: تنخيّ فإنک إلي خيرٍ"9
يعني از من دربارهي کسي سؤال ميکنيد که محبوبترين مردم نزد پيامبر بود و همسر محبوبترين مردم نزد رسول خدا بود؛ من با چشم خود ديدم علي و فاطمه و حسن و حسين را که پيامبر آنها را در زير پارچهاي جمع کرده و فرمود: خداوندا! اينان خاندان و اهلبیت مناند. رجس و پليدي را از آنها دور کن و از آلودگيها پاکشان فرما! من گفتم: اي رسول خدا! آيا من نيز از آنها هستم؟ فرمود: تو فاصله بگير! تو بر خير و نيکي هستي (اما جزو اين جمع نیستي)!
در این جا ممکن است ابهامهایی پیدا شود که باید آنها را روشن کرد. به دو نمونه از این ابهامها اشاره کرده و میکوشیم آن را روشن سازیم:
یکم: با توجه به اين که آية تطهير در ضمن آياتي است که دربارهي زنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شده است، چگونه ميتوان خصوص اين قسمت از آيه را خطاب به اهل بيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دانست و همسران آن حضرت را خارج کرد؟
از رواياتي که در شأن نزول اين آيه وارد شده است، به خوبی فهم میشود که اين قسمت از آيه، مفرداً و به تنهايي نازل شده است و در ضمن آيات مربوط به همسران پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نبوده است و بعدا به عللی در جایگاه فعلی قرار گرفته است. حتي يک روايت هم وجود ندارد که دلالت کند، اين قسمت از آيه در ضمن آيات خطاب به زنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شده است؛ پس آيه تطهیر، بر حسب نزول، جزء آيات زنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيست و به آنها ارتباطی ندارد. تنها در مقام تنظيم و ترتيب آيات و يا به دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ يا بعد از رحلت آن حضرت، در ميان آيات گذاشته شده است. از این رو چنانچه آيهي تطهير را از ميان آيات مربوط به زنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ برداريم، هيچ گونه نقص معنايي در آیه رخ نخواهد داد؛ بنابر این مراد از "اهل بيت" زنان پيامبر نخواهند بود و احتمال اینکه زنان پیامبر مخاطب این آیه باشند و یا اینکه آنان نیز جزو مخاطبان به شمار آیند مقبول نیست.10
علامه طباطبايي (قدس سره) در ذيل آيهي 3 سورهي مائده ميفرمايد: بخشي از اين آيه ("اليوم اکملت لکم دينکم...)، به عنوان جملهي معترضه در اين آيه آمده است و هيچ گونه ارتباطي با صدر و ذيل آيه ندارد و ميتوان گفت که وقوع آيه در اين جا، يا به دستور پيامبر بوده است يا اين که کساني که پس از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرآن را جمعآوري کردهاند، اين آيه را اين گونه قرار دادهاند. و گرنه هيچ این قسمت از آیه، هیچ اتصال مفهومی با مطالب پيش و پس از خود ندارد و نزول اين بخشها با همديگر متفاوت است.11
علامه پس از نقل يک روايت از يزيد بن حيان،[ با این مضمون که ما نزد زيد بن ارقم بوديم. او گفت: روزي رسولخدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين گونه فرمود: من دو چيز گرانبها پس از خودم نزد شما باقي ميگذارم، کتاب الهي که هرکس از آن پيروي نمايد، هدايت يافته است و هرکس آن را رها کند، بيشک گمراه مي شود و اهلبيتم را! خدا را! خدا را! خدا را! درباره اهلبیتم در نظر گیرید! سپس راوي ميگويد: ما از زيد بن ارقم سؤال کرديم که زنان پيامبر هم جزء اهل بيت اويند؟ زيد بن ارقم گفت: نه! اهلبيت به گروهي ميگويند که صدقه بر آنان حرام است؛ مانند آل علي و آل عباس و آل جعفر و آل عقيل] در ردّ آن چنين ميفرمايد: در اين روايت، "بيت" به معناي "نسب" تفسير شده است؛ همان گونه که در عرف عرب اين گونه بوده و ميگفتند: "بيوتات العرب بمعني الانساب" ولي بايد دانست که روايات در اين باره از امسلمه و غير او، اين معنا را ردّ ميکند. از نظر روايات، مصداق "اهل بيت"، علي و فاطمه و امام حسن و امام حسين ـ عليهم السّلام ـ است.12
طبرسي در مجمع البيان ميگويد: امت به تمامه بر اين که مراد از اهل بيت در آیه تطهیر، اهل بيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هستند. ابو سعيد خدري، انس بن مالک، واثلة بن اسقع، عايشه و ام سلمه گفتهاند که اين آيه مخصوص رسولخدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ است.13
طبرسی تصريح میکند که هر چند ابتدای آيه دربارهي زنان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است اما ایم امر، دليلی بر اين که آنان هم مخاطب تطهیر باشند، نخواهد بود. فصحاي عرب نيز عادتشان بر اين بوده است که در يک کلام، از مطلبي به مطلب ديگر منتقل ميشدند و دوباره به موضوع پيشين بر ميگشتند. در قرآن از اين گونه خطابات بسيار به چشم ميخورد.14
برای اطلاعات بیشتر میتوانید به تفسيرنمونه، ج 17 (چاپ دار الکتب الاسلاميه)، چاپ سيزدهم، 1375، صفحهي 297 به بعد مراجعه کنید.
چند شاهد روایی
تفسير الميزان به نقل از "الدر المنثور" آورده است: طبراني از ام سلمه نقل ميکند که رسولخدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به فاطمه زهرا (س) فرمود: همسر و فرزندانت را خبر کن تا نزد من بيايند، پس از آمدن اميرالمؤمنين و حسنين ـ عليهم السّلام ـ ، رسولخدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پارچهاي را بر آنان انداخت و سپس دست خود را بر سر آنان قرار داد و فرمود: "اللّهم إن هؤلاء اهل محمد ـ و في لفظٍ آل محمد ـ فأجعل صلواتک و برکاتک علي آل محمد کما جعلتها علي آل ابراهيم إنک حميد مجيد" خداوندا! اينان خاندان محمد هستند ـ و در روايت دیگری، به جاي اهل، آل آمده است ـ بر آنها درود فرست؛ همان گونه که بر خاندان ابراهيم درود فرستادي. همانا تو ستوده و بزرگ مرتبهاي!
نیز به نقل از کتاب غاية المرام از عبداللّه بن احمد بن حنبل از پدرش به اسناد خود از ام سلمه نقل ميکند که اين آيه ـ آيه تطهير ـ در خانهي من نازل شد و در خانه هفت نفر بودند؛ جبرئيل، ميکائيل و علي و فاطمه و حسن و حسين و من! در نزديک درب خانه نشسته بودم. به رسولخدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ گفتم: آيا من هم جزء اهل بيت هستم؟ پيامبر فرمود: تو بر راه درست هدايت شدهاي! تو از زنان پيامبر هستي!
همچنین از کتاب غاية المرام نقل میکند که اين حديث، از عبداللّه بن احمد بن حنبل به سه طريق از امسلمه و نيز از تفسير ثعلبي نقل شده است.15
و در تفسير "الدر المنثور" به نقل از ابن مردويه از ابو سعيد خدري نقل کرده است که پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چهل صبحگاه به در خانه علي و فاطمه (سلام الله علیهم اجمعین) ميایستاد و ميفرمود: "السلام عليکم اهل البيت و رحمة اللّه و برکاته. الصلاة. رحمکم اللّه إنما يريد اللّه ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا أنا حرب لمن حاربتم أنا سلم لمن سالمتم."16
نیز از طبراني به نقل از ابي حمرا، نقل ميکند که پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به مدت شش ماه اين عمل را انجام داد.17 در تفسير مراغي از ابن عباس روایت ميکند که پيامبر به مدت نه ماه، هر روز، پنج مرتبه اين عمل را انجام داد.18
دلالت شناسی آیه تطهیر بر عصمت اهلبیت
آیه تطهیر از چندین واژه و مفهوم کلیدی تشکیل شده است. چینش این مفاهیم در کنار هم به خوبی بر عصمت اهلبیت دلالت میکند.
الرجس؛ واژهي "رجس" در قرآن دو معنا دارد:
الف: به معناي قذارت و آلودگي ظاهري. واژه رجس در آيه 145 سورهي انعام به همین معنا آمده است: " ...ألّا أن يکون ميتة او دماً مسفوحاً او لحم خنزير فَإنّه رجسٌ؛"...مگر اینکه مرداری باشد یا خون ریختهشده یا گوشت خوک، که نجس و پلید است...
ب: به معناي آلودگي معنوي، از قبیل شرک و کفر و آثار گناه و کردارهاي بد؛ مثلا واژه رجس در آيهي 125 سوره توبه به همین معنا اشاره دارد:" و أما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجسا إلي رجسهم..."؛ و اما کسانی که در دلهاشان بیماری است پس (آیات قرآن) پلیدیای بر پلیدی آنان میافزاید...
با توجه به اين که در آیه تطهیر، واژه رجس به همراه الف و لام ـ که براي جنس و عموم و شمول است ـ آمده است، معناي آن عام و گسترده و شامل هر نوع رجسی، اعم از ظاهری و باطنی میشود. تطهير نیز همین معنا را تأکید کرده و دلالت دارد که اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام از هر گونه آلودگی فکری، اخلاق، عاطفی و رفتاری پیراسته و مبرا هستند.
انما؛ از ادات مفید حصر است و معنای کلام را تأکید میکند. در فارسی معمولا این کلمه را "جز این نیست" معنا میکنند.
یرید؛ یعنی اراده میکند، چنین میخواهد.
یطهرکم؛ فعل مضارع به معنای پیراسته و پاک گرداند. زمان این فعل حال و آینده است.
تطهیرا؛ مفعول مطلق تأکیدی است و مفهوم فعل خود را تأکید میکند.
طبرسي در مجمع البيان دربارهي دلالت این آیه بر عصمت ائمه ـ عليهم السّلام ـ ميگوید: "کلمة إنّما که در ابتداي جمله مورد نظر از آيه ي 33 سورهي احزاب آمده است، براي نشان دادن اين موضوع مهم است که مفاد جملهي بعد از إنّما، محقق است و هيچ شکي در تحقق آن نيست و هم چنين نفي ميکند مفهوم مخالف با آن را.
نکتهي ديگر اين که اراده خداوند در این آیه، يک ارادهي خاص و ويژهاي است نسبت به اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ و الّا اگر يک ارادهي تشریعی مطلق و همگاني بود، نياز به اين همه تأکيد نداشت! چرا که خداوند از هر مکلفي، ترک گناه و انجام اوامر الهي را خواسته است؛ پس خداوند، يک ارادهي تکوینی خاصی نسبت به اهلبيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ داشته است و اين گونه ارادهاي، مقتضي مدح و تعظيم است و اگر ما اين اراده را يک اراده همگاني و عمومي بدانيم، مدحي در بر نخواهد داشت. با اثبات اين دو موضوع، مسئله عصمت ثابت ميشود؛ یعنی اثبات میشود که خداوند تأکيداً و با ارادهاي خاص، پاکي اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ از هرگونه زشتي و گناه را، اراده کرده است.19
پينوشتها:
1 . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، چاپ جامعة مدرسين قم، ج 16، ص 311.
2 . تيجاني، محمد، فسئلو اهل الذکر، ص 71.
3 . بحراني، سيد هاشم، البرهان، (چاپ مؤسسة اعلمي للمطبوعات بيروت، سال 1999 م)، ج 6، ص 286 ـ 252.
4 . مغنيه، محمد جواد، التفسير الکاشف (چاپ دار العلم للملايين، بيروت)، 1990 م، ج 6، ص 217 ـ 216.
5 . طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 559؛ و حسکاني، شواهد التنزيل، ج 2، ص 56.
6 . مسلم بن حجاج، صميع، ج 4، ص 1883.
7 . شواهد التنزيل، ج 2، از ص 11 تا ص 15 و ص 92 که به طرق مختلف نقل مي کند.
8 . همان، ج 2، از ص 24 تا ص 27.
9 . طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 559.
10 . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، (چاپ جامعة مدرسين قم)، ج 16، ص 330 ـ 328 (با تلخيص)
11 . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، (چاپ جامعه مدرسين قم)، ج 3، ص 168 ـ 167.
12 . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، (چاپ جامعه مدرسين قم)، ج 16، ص 319.
13 . طبرسي، ابو علي، مجمع البيان، ج 5، (چاپ مؤسسة اعلمي للمطبوعات بيروت)، 1995 م، ص 156.
14 . همان، ص 158.
15 . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 16 (چاپ جامعه مدرسين قم)، ص 318 ـ 316.
16 . همان، ص 318.
17 . همان، ص 319 ـ 318.
18 . مراغي، احمد مصطفي، تفسير المراغي، (چاپ دار الفکر)، ج 8، ص 7.
19 . طبرسی، همان.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجبراي بررسی و واکاوی ابعاد این حدیث، گفتوگویی داشتیم با حجت الاسلام والمسلمین علیاکبر بابایی، محقق و پژوهشگر حوزة علوم قرآن و حدیث که از نظر میگذرانید:
*در شأن نزول آیۀ تطهیر (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ) چه روایاتی وارد شده است؟ آیا فقط در کتب شیعه نقل شده یا در کتاب های اهل سنت هم آمده است؟ اعتبار آنها چگونه است؟
روایات در مورد چگونگی نزول آیة تطهیر بسیار زیاد است و افزون بر علمای شیعه، شمار زیادی از محدثان و مفسران و مورخان اهل تسنن مانند ابنابیشیبه(235ق)، احمد بن حنبل(241ق)، ابن ابی عاصم(287ق)، ترمذی(279ق)،کلبی(741ق)، ذهبی(748ق) و بسیاری دیگر این روایات را در تألیفات خود آوردهاند.
کثرت آن روایات به مقداری است که با توجه به آن، قطع به صدور آن روایات پیدا می شود و به بررسی سند آن نیازی نیست، ولی با این حال در میان روایات، روایات صحیحالسند حتی در نظر دانشمندان اهل تسنن متعدد است. یکی از آنها روایتی است که حاکم نیشابوری با سندی که آن را صحیح دانسته و ذهبی، رجال شناس معروف اهل تسنن، نیز صحت آن را تقریر کرده، از ام سلمه نقل کرده است که گفت: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» در خانة من نازل شد. پس رسول خدا(ص) به سراغ علی و فاطمه و حسن و حسین فرستاد و پس از آمدن آنان فرمود اینان، اهل بیت من هستند.
*زمان نزول این آیه در چه تاریخی بوده است؟ آیا معلوم بودن یا نبودن تاریخ نزول آن در فهم معنا و تفسیر آن تأثیر دارد؟
تاریخ دقیق نزول آیه معلوم نیست، اما از روایات فراوانی که خبر می دهند در وقت نزول آیه، رسول خدا(ص)؛ امیرالمؤمنان علی(ع) و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهمالسلام را فراخواند و با اشاره به آنان فرمود: «هؤلاء اهل بیتی؛ اینها اهل بیت من هستند» معلوم میشود که این آیه در مدینه بعد از ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و به دنیا آمدن امام حسن و امام حسین علیهمالسلام نازل شده است. معلوم نبودن تاریخ دقیق نزول آیه در تفسیر آن تأثیری ندارد، اما معلوم بودن اینکه این آیه در چه مقطعی از حیات رسول خدا(ص) نازل شده، در تفسیر آیه و در اینکه منظور از «اهل بیت» در این آیه چه کسانی هستند؛ مؤثر است. زیرا اگر آیه در مکه یا مدینه در سال اول یا دوم هجری نازل شده بود، با اینکه رسول خدا(ص) در وقت نزول آیه امیرمؤمنان علی و حضرت فاطمه و حضرت حسن و حسین علیهمالسلام را فراخوانده و با اشاره به آنان اهل البیت در آیه را به خصوص آنان تفسیر کرده باشد، سازگاری نداشت.
*اگر ارادة خدا در آیه شریفه ارادة حتمی است، چرا پیامبر(ص) پس از نزول آیه دعا کرد و همان چیزی را که خدا اراده فرموده است، از خدا خواست؟
با توجه به اینکه ارادة حتمی خدای متعال با اختیاری بودن دوری اهل بیت از گناه منافات ندارد و اهل بیت با اختیار خود از هر گناهی دور می مانند و در هر لحظه ممکن است با سلب عنایت خدای متعال، به گناه و خطا و عصیان و نسیان مبتلا شوند، دعای پیامبر میتواند برای بقا و استمرار طهارت و عصمت اهل بیت در پرتو عنایت ویژه و ارادة حتمی خدای متعال باشد. چنان که همة مؤمنان حتی پیامبر عظیمالشأن دست کم روزی ده بار آیة «اهدنا الصراط المستقیم» را در نماز قرائت میکنند و با تکرار آن در پیشگاه خدای متعال بقا و استمرار خود بر صراط مستقیم را از آفریدگار مهربان درخواست میکنند و این درخواست با اینکه بر راه مستقیم باشند و بر راه مستقیم بودن پیامبر(ص) حتمی باشد منافات ندارد، به همین صورت دعای پیامبر(ص) پس از نزول آیه نیز با حتمی بودن اراده در این آیه منافات ندارد.
*مهمترین پیام آیه تطهیر چیست؟
بیان عنایت ویژة خدای متعال به اهل بیت خاص پیامبر و معرفی اسوهها و سرمشقهایی پیراسته از هر پلیدی و مصون از هر گناه و خطا برای مسلمانان و مرجعهایی آگاه و مصون از خطا برای فهم معانی و مقاصد قرآن کریم و معارف و احکام دین از مهمترین پیامهای این آیه است.
*آیا این آیه را میتوان یکی از دلیلهای امامت امیرمؤمنان علی(ع) و استمرار امامت در فرزندان آن بزرگوار دانست؟
این آیه را یکی از دلیلهای قرآنی امامت حضرت علی(ع) به شمار آوردهاند.(نهجالحق و کشفالصدق،ص173-175) البته روشن است که این آیه به تنهایی نمیتواند دلیل امامت آن حضرت باشد، ولی به ضمیمة برخی مقدمات دیگر، بر امامت آن حضرت دلالت دارد و استدلال به آن بر امامت بر حسب مقدمههای مختلفی که میتوان به آن ضمیمه کرد به صورتهای گوناگون بیان میشود:
الف. تردیدی نیست که امیرمؤمنان علی(ع) امام و جانشین پیامبر(ص) بوده است و این آیه بر عصمت آن حضرت از گناه و خطا و دروغ دلالت دارد و در نتیجه این آیه یکی از دلیلهای امامت آن حضرت است.
ب: در آیه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (نساء،59) در ردیف فرمان به اطاعت خدا و پیامبر، به اطاعت مطلق از «اولیالامر» نیز فرمان داده است. حال با توجه به اینکه امکان ندارد خدای حکیم به اطاعت مطلق از کسی که معصوم نیست فرمان دهد، از فرمان به اطاعت مطلق از اولیالامر در این آیه استفاده میشود که از «اولیالامر» در این آیه فرد معصوم اراده شده و به اصطلاح میتوان گفت این آیه بر عصمت «اولیالامر» دلالت دارد. برخی مفسران برجستة اهل تسنن مانند فخر رازی و محمد عبده نیز به دلالت آیه بر عصمت «اولیالامر» پی برده و آن را به گونهای دیگر بیان کردهاند. ولی چون به افراد معصوم اهل بیت پیامبر آگاهی نداشته و در بین امت هیچ کس را به عنوان معصوم نمیشناخته اند «اولیالامر» معصوم را به اهل حل و عقد امت تفسیر کردهاند. اینک با توجه به دلالت این آیه بر عصمت اهل بیت و از جملة آنان امیرمؤمنان علی(ع) و یازده نفر از فرزندان آن حضرت، معلوم میشود که منظور از «اولیالامر» در آیه همین افراد است و میتوان گفت دلیل امامت امیرمؤمنان علی(ع) و استمرار امامت در یازده نفر از فرزندان معصوم آن حضرت است.
منبع:قدس
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج24 ذیالحجه یادآور نزول آیات مباهله، ولایت و تطهیر بر شخص نبی مکرم اسلام(ص) است، به همین منظور با حجتالاسلام محمدحسن شفیعی شاهرودی مؤلف سلسله موضوعات الغدیر (32 جلد) گفتوگو کردیم که مشروح آن در ادامه میآید:
*اصل ماجرای مباهله بر سر چه موضوعی شکل گرفت، نقش و جایگاه امیرالمؤمنین(ع) در این واقعه چگونه بود؟
-رسول خدا(ص) بعد از اینکه دعوتشان استوار شد، علمای مسیحیت را به اسلام دعوت کردند، به همین منظور نامهای به نصارای نجران نوشتند-ظاهراً نجران منطقهای مانند واتیکان رم شامل حدود 50 تا 60 روستا بوده است که همه مسیحیتنشین بودند- و بزرگان آنها را به اسلام دعوت میکنند، پس نزد رسول خدا(ص) میآیند و اظهار میکنند: آن نشانهای که درباره پیامبر آخرالزمان در کتابهای ما آمده است، بر شما تطبیق میکند،ولی تنها مشکلی که ما با شما داریم این است که شما مسیح را فرزند خدا نمیدانید و چون ما مسیح را فرزند خدا میدانیم، نمیتوانیم به شما ایمان بیاوریم!
رسول خدا (ص) در این باره جوابهایی میدهند، از جمله اینکه اگر مسیح را صرف اینکه مادر داشته و این دلیل شما باشد که او را پسر خدا بدانید! پس حضرت آدم(ع) که نه پدر دارد و نه مادر دارد، اولویت دارد که پسر خدا باشد! در این پرسش و پاسخها کشیشان مسیحی قانع نشدند و کار به مباهله کشید، یعنی کار به این رسید، همدیگر را نفرین کنند که هر که ناحق است، در دم یک عذابی از جانب خدا بیاید و او نابود شود.
قانون مباهله قانون این است که شخص نزدیکان و عزیزانش را بیاورد که بگوید من واهمه و ترسی نداریم، در این رابطه آیه مباهله نازل شد «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ»- البته کار به مباهله نرسید- روز مباهله رسول خدا(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، حسنین(ع) و حضرت صدیقه طاهره(س)، این پنج نفر حاضر شدند، در میان علمای نجران یک حکیمی بود، گفت: این هیأتی که من میبینم، اگر بروید و نفرین کنید، همه شما از بین خواهید رفت، به همین خاطر پشیمان شدند و حاضر به مباهله نشدند.
در نهایت هر چند به خاطر لجبازی، حب دنیا و ریاستطلبی حاضر نشدند مسلمان شوند، در حالی که خودشان اقرار کرده بودند، حق با رسول خدا(ص) است، اما پذیرفتند جزیه پرداخت کنند و در زمره حکومت اسلامی بیایند.
در اصل «مباهله» یعنی نفرین کردن، خداوند به پیامبر(ص) امر را کرد که «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ»، ای رسول خدا! به نصارای نجران و علمای مسیح بگو که بیایید فرا بخوانید، «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ» فرزندانمان را و شما فرزندانتان را-در اینجا شیعه و سنی اتفاق دارند که «أَبْنَاءَنَا» امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هستند که پیامبر(ص) آنها را به میدام مباهله برد- و «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ» حضرت صدیقه طاهره(س) را به جای نساء برد و «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ» و بعد نفرین میکنند.
حالا بحث سر «أَنْفُسَنَا» است که به چه معنا است، ممکن که بعضیها شبهه بیاندازند که «أَنْفُسَنَا» نفس خود پیامبر(ص) است، یعنی خودم میآیم، ولی این معنی با لغت جور نیست و با سیاق کلام و متن آیه ناسازگار است، زیرا رسول خدا(ص) میگوید: «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ»؛ فرا بخوانید جان خودمان را، نفرمود: فرا بخوانید خودمان را! آیا معنای جمله این میشود که برای خودمان دعوتنامه بنویسیم!!
«َأَنْفُسَنَا» یعنی کسی که به منزله جان و روح ما است؛ یعنی نزدیکترین فرد بعد از خودمان، در روایت شیعه و سنی دارد که حضرت(ص)، امیرالمؤمنین(ع) را با خودش برد، در اینجا رسول خدا(ص) خودش دعوت کننده است، «نَدْعُ» با شخص رسول خدا(ص)، «أَبْنَاءَنَا» با امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، «نِسَاءَنَا» با حضرت زهرا(س)، «أَنْفُسَنَا» شیعه و سنی تصریح میکنند که در این واقعه پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) را با خودش برد و هیچ یک از علمای اهل سنت نگفتند که نبی خدا(ص) خلیفه اول، دوم و یا سوم را برد، معلوم میشود که «أَنْفُسَنَا» شخص امیرالمؤمنین(ع) است.
*آیا پیامبر(ص) قبل از این واقعه هم از این تعبیر استفاده کرده بودند؟
-شاهد مثال ما کلمه «نفس» است، یعنی در احادیث پیامبر(ص) بین شیعه و سنی اتفاق است، به طور مثال پیامبر خدا(ص) فرمودند: «علی نظیری »؛ علی همانند من است، علامه امینی این روایت را در الغدیر بیان کردند، این همان تعبیر است که هر روح و جانی که در کالبد من است، همان روح و جان در جسم امیرالمؤمنین(ع) هم هست.
مراد رسول خدا (ص) این نیست که جسم من شبیه جسم امیرالمؤمنین(ع) است، یا ماجرای اخوت هم بیانگر این مطلب است، آن حدیث اخوت که شیعه و سنی هم نقل کردند و علامه امینی در الغدیر از کتاب اهل سنت نقل میکند(برگزیده الغدیر صفحه 287 تا 290): بعد از اینکه رسول خدا(ص) بین مهاجران و انصار عقد اخوت بستند، بین کسانی عقد اخوت میبندد که خصوصیات اخلاقیشان شبیه هم هستند، مثلاً بین ابوبکر و عمر، عثمان و عبدالرحمن بن عوف(شوهر خواهر عثمان)، طلحه و زبیر، عمار و قذیفه یمانی، ابوذر و مقداد، حضرت فاطمه زهرا(س) و ام سلمه و ...
پیامبر فرمود: «بِالْحَقِّ مَا اخْتَرْتُکَ إِلَّا لِنَفْسِی فَأَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ أَنْتَ أَخِی وَ وَارِثِی»؛ قسم به خدایی که مرا به حق مبعوث فرموده، اگر تو را با کسی برادر نکردم، تو را برای خودم ذخیره کردهام، جایگاه تو نسبت به من همانند جایگاه حضرت هارون نسبت به حضرت موسی است، علی جان تو برادر منی، تو شایستگی داری که با من عقد برادری و أخوت برقرار کنی و وارثی تو وارث من هستی.
در منابع اهل سنت مانند کتاب مناقب علیبن ابیطالب احمد بن حنبل ص 94، الریاض النضرة جلد 3 صفحه 160، تاریخ مدینه الدمشق- با اینکه نویسنده «ابن عساکر» تاریخ دمشق و شام را نوشته است، اما فضیلت امیرالمؤمنین را آنجا آورده است- ج 12 ص 136
همان گونه که گفته شد در حدیث اخوت که شیعه و سنی نقل کردند، متوجه میشوید، روحیات امیرالمؤمنین(ع) و رسول خدا (ص) یکی بوده است.
با این وجود یک روایتی است که شاید خیلی از افراد نشنیده باشند، روایتی از امام رضا(ع) در بحار نقل شده است، قبل از آن متذکر شوم که ابن عباس صحابه رسول خدا(ص) بیان میکند که 300 آیه در شأن امام علی(ع) در قرآن کریم نازل شده است و علمای اهل سنت هم از ابن عباس نقل کردهاند.
روزى مأمون به امام رضا(ع) گفت: بزرگترین فضیلت امیرمؤمنان على(ع) در قرآن کدام است؟
امام رضا(ع) جواب داد: فضیلتى که آیه مباهله بر آن حکایت دارد، خداوند متعال مى فرماید: «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ»، در پى نزول این آیه رسول خدا(ص)، حسن، حسین، فاطمه و امیرالمؤمنین(ع) را فراخواند، آنها به حکم خداوند متعال در جایگاه فرزندان، زنان و نفس ایشان قرار داشتند.
مشخص است که هیچ یک از بندگان خداى سبحان برتر و شریفتر از رسول خدا(ص)، از همین رو کسى که به حکم خداوند، نفس رسول خدا(ص) است، احدى برتر نباشد.(بحارالانوار ج49 ، صفحه 189)
*چرا امام رضا(ع) این آیه را مهمترین آیه درباره جایگاه و منزلت امام علی(ع) معرفی میکنند؟
-توضیح این مطلب چند مقدمه دارد:
مقدمه اول: اینکه مصداق «أَنْفُسَنَا» امیرالمؤمنین(ع) است، چون شیعه و سنی نقل کردند که در جریان مباهله، پنج نفر بیشتر نبودند، امام علی(ع)، حسنین(ع)، صدیقه طاهره(س) و پیامبر اکرم (ص)، پس هیچ اختلافی در این قضیه نیست که مصداق «أَنْفُسَنَا» امیرالمؤمنین(ع) است، در اینکه امیرالمؤمنین(ع) در روز مباهله بودند، هیچ کس اختلافی ندارد.
مقدمه دوم: خداوند در این آیه از امیرالمؤمنین(ع) به عنوان جان و روح رسول خدا(ص) ایراد میکند.
مقدمه سوم: تمام کمالات و فضائل از آن روح، نفس و جان است نه جسم، مثلاً علم، شجاعت، تقوا و اساساً تمام فضائل و کمالات متعلق به روح است، ولایت و امامت یک فضیلتی برای روح است نه جسم.
وقتی این مقدمهها را کنار هم بگذاریم:
1- مصداق «أَنْفُسَنَا» امیرالمؤمنین(ع) است.
2- خدا از امیرالمؤمنین(ع) به جان پیامبر(ص) تعبیر کرده است.
3- تمام فضائل برای روح است.
نتیجه این میشود تمام فضائل و کمالاتی که برای پیامبر(ص) ثابت بوده است، عین آن فضائل و کمالات برای امیرالمؤمنین(ع) هم ثابت است، زیرا خداوند از امیرالمؤمنین(ع) به جان پیامبر(ص) تعبیر میکند و نتیجه این میشود که با همین کلمه «أَنْفُسَنَا» میتوان ولایت امام علی(ع) را ثابت کرد، چون جان پیامبر(ص) است، همان گونه که پیامبر ولایت دارد، پس امیرالمؤمنین هم ولایت دارد.
هم اعلم بودن امیرالمؤمنین ثابت میشود، چون پیامبر اعلم است و امیرالمؤمنین(ع) جان پیامبر یعنی همان روح و جان است، پس امیرالمؤمنین بعد از رسول خدا اعلم است، پیامبر شجاعترین و باتقواترین فرد است، پس همان شجاعت و تقوا در امیرالمؤمنین(ع) است، لذا امام رضا میفرماید: کلمه «أَنْفُسَنَا» مهمترین آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع) است.
مهمتر اینکه پیامبر(ص) بر مؤمنین ولایت دارند، خداوند در سوره احزاب میفرماید: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، پس امیرالمؤمنین(ع) هم ولایت دارد، زیرا همان روح پیامبر(ص) است، اگر بگویند یک آیه درباره اعلم بودن، شجاعترین و باتقواترین و .... امیرالمؤمنین(ع) بخوانید، میگوییم: «أَنْفُسَنَا»، میخواهم عرض کنم کمال و معرفتی که برای پیامبر(ص) ثابت است، برای امیرالمؤمنین(ع) هم طبق حکم این آیه ثابت است.
*در این روز هم آیه ولایت نازل میشود، شرح نزول این آیه چیست؟
ـ آیه ولایت «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» آیه 55 سوره مائده، در این آیه کلمه «إِنَّمَا» مفید حصر است که بیان میکند صفاتی که تنها مختص به امیرالمؤمنین است، درباره این ماجرا شنیدند که یک فقیری مراجعه کرد و دید امیرالمؤمنین(ع) نماز میخواند، حضرت اشاره کرد که انگشترش را بر دارد، رسول خدا(ص) در آن لحظه هنوز در مسجد بودند که جبرئیل نازل شد و این آیه را خواند.
در این آیه نکاتی نهفته است، اولاً این آیه در سوره مائده است که این سوره، مائده ولایت است، همانطور که ماه ذیالحجه، ماه ولایت است، سوره مائده هم سفره ولایت است که خدا برای مردم پهن کرده است، زیرا در این سوره چندین آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع)است:
آیه 67 سوره مائده؛ آیه تبلیغ «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»
آیه سوم سوره مائده؛ آیه اکمال «... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»
آیه 55 سوره مائده؛ آیه ولایت «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»
هر چند که نام امیرالمؤمنین(ع) در قرآن نیامده است، اما اوصافی که در آیه 55 سوره مائده ذکر شده است، تنها مختصص ایشان است، زیرا لفظ وصف مهمتر از ذکر اسم است، چون اسم امکان کپیبرداری دارد، یعنی اگر خداوند در این آیه میفرمود «ولیکم الله و رسوله و علی بن ابیطالب ...»، ممکن بود بعد از رسول خدا(ص) 10 نفر یا 20 نفر بلند شوند، بگویند اسم ما علی بن ابیطالب هستیم، زیرا کاری ندارد اسم خودشان را علی و اسم پدرشان را ابوطالب میگذاشتند.
با این وجود آن شخصی که مورد اتفاق شیعه و سنی در این آیه است، حضرت امیرالمؤمنین(ع) است، گفتیم اوصافی که در این آیه آمده است بر امیرالمؤمنین(ع) صدق میکند، «َالَّذِینَ آمَنُواْ» امیرالمؤمنین اول مؤمن است، افراد دیگر شاید حدود 50 سال از عمرشان در شرک بودند، اول کسی که اول مؤمن است.
«الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ» کیفیت نماز امام علی(ع) زبانزد خاص و عام بود تا جایی که در یک شب هزار رکعت میخواندند، یعنی واقعاً اقامه نماز به تمام معنا بودند، «وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» آیه میگوید، ولی شما کسی است که در حال رکوع صدقه داد، حالا ممکن است ما فکر کنیم این زکات کدام زکات است، زکات واجب(9 چیز: گاو، گوسفند و شتر، گندم و جو، خرما و کشمش و طلا و نقره)، آیا امیرالمؤمنین(ع) زکات واجبش را داد، اینجا مراد از زکات، یعنی حقیقت و باطن زکات که همان هد اعلی دستگیری از فقرا است که امیرالمؤمنین زندگانیش این گونه بوده است.
آیه بیان میکند شخصی امام شما است که ایمان، اقامه نماز، زکات حد اعلی دستگیری از فقرا داشته باشد که همان ویژگی امیرالمؤمنین(ع) است، امام علی(ع) در دوران خانه نشینی کشاورزی میکرد و چاه میکند، در یک روایتی دارد که حضرت (میخواهم معنای همین حد اعلی دستگیری و حقیقت تام زکات را معنا کنم) وقتی محصولات کشاورزی را چیدند و فروختند، 40 هزار دینار قیمتش بود، یعنی 40 هزار مثقال طلا، یک دینار یک مثقال طلاست، به مجرد اینکه حضرت(ع) پول را گرفتند، همه را میان فقرا تقسیم کردند، شب که منزل رفتند، برای غذا(شام شب) نیازمند شدند که بروند شمشیرشان را فروشند.
یکی به حضرت(ع) اعتراض کرد: خب! شما این همه محصولات را فروختید، چه نیازی داشتید که شمشیرتان را بفروشید، حضرت اینگونه جواب داد: اگر من شام شب داشتم، هیچ وقت این شمشیر را نمیفروختم، یعنی حضرت این گونه زکات پرداخت میکردند، اگر تاریخ را مطالعه کنید در غیر حضرت(ع) صدق نمیکند.
بنابراین یکی از خصوصیات قرآن این است، به جای نام امیرالمؤمنین ویژگیهای حضرت(ع) را ذکر میکند،یکی از آیات مهمی که در شأن امیرالمومنین(ع) نازل شد، آیه 35 سوره یونس است، آنجا میفرماید: «... قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ».
برای اینکه بفهمیم ذکر وصف مهمتر از اسم است، یکی از شبهاتی که وهابیت مطرح میکند که یک آیه بخوانید که اسم «علی» آمده باشد؟! میگوییم آیه 35 سوره یونس را بخوانید که معنای آن چیست، میفرماید: آیا کسى که به سوى حق رهبرى مىکند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا کسى که راه نمىنماید مگر آنکه (خود) هدایت شود، شما را چه شده چگونه داورى مىکنید!
امام علی(ع) همیشه مردم را هدایت میکرد، حتی خلفا سؤالاتشان را از او میپرسیدند، خلیفه دوم فقط 100 بار علامه امینی نقل میکند که گفت: « لولا علی لهلک عمر» تا امام علی(ع) آنها را هدایت نمیکرد بلد نبودند، بنابراین باید از کسی اطاعت کرد که هادی مطلق باشد، هادی مطلق یعنی معصوم است، نه گناه میکند و نه خطا میکند، اگر کسی گناه میکند حتماً نیاز به هادی دارد. پس باید کسی را مولا، امام و ولی خود قرار دهید که هادی الی الحق باشد، این ویژگیهای امام علی(ع) است که در قرآن و به خصوص در آیه ولایت است.
منبع:فارس
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجحجت الاسلام الله اکبری، رییس پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت(ع) پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در گفت وگویی با اشاره به جریان «مباهله» و علت آن اظهار کرد: در مدینه مسجدی وجود دارد که ساخت آن جریانی دارد. پیامبر(ص) در آن محل که بعدها در آن مسجد ساخته شد،نشسته بودند و با کشیشان مسیحی و هیات همراهی که از شهر نجران به سال نهم هجری به مدینه آمده بودند گفت وگو کرد که نهایتا مسیحیان حاضر با وجود شنیدن سخنان پیامبر(ص) او را انکار کردند وخداوند به پیامبر(ص) امر کرد که آنان را به مباهله دعوت کند.
وی ادامه داد: این مسجد که امروزه به نام «مسجدالاجابه» شناخته می شود در واقع جایی است که بعد از به نتیجه نرسیدن گفت وگو بنا شد تا کشیشان مسیحی و هیات همراه با طرف دیگر یعنی پیامبر(ص) مباهله کنند یعنی یکدیگر را نفرین کنند، یعنی در یک سو مسیحیان و سه کشیش برجسته و هیات همراه بودند و در سوی دیگر پیامبر(ص) همراه با خانواده اش یعنی حضرت فاطمه(س)، دختر پیامبر، حضرت علی(ع) داماد پیامبر (ص) و حسنین به عنوان نوه های پیامبر(ص) حضور یافتند.
رییس پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت(ع) پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در ادامه ضمن اشاره به علت ایجاد این جریان، گفت: سال نهم هجری زمانی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد شهرها و نواحی اطراف آرام آرام مسلمان شدند هرچند تا زمانی که مردم مکه مسلمان نشده بودند قبایل دیگر نیز از مسلمانی استنکاف می کردند اما وقتی مکه مسلمان شد و قریش اسلام را پذیرفت یک مانع بزرگ از سر راه مسلمان شدن سایر مردم برداشته شد و دیگر قبایل عرب نیز مسلمان شده و یا بزرگان قبایل به صورت داوطلبانه با حضور هیات های بزرگ و شاید تا صدنفر از یک قبیله به دیدار پیامبر(ص) می رفتند و با او گفت وگو می کردند.
حجت الاسلام «الله اکبری» تصریح کرد: برخی قبایل در این بین مسلمان و برخی نیز با پیامبر(ص) پیمان می بستند بدون اینکه مسلمان شوند و برخی نیز مالیات می دادند و بر دین گذشته خود باقی می مانند، به هرحال این سال یعنی سال نهم هجری به سال «هیات ها» معروف شد چراکه هیاتی نبود که در آن سال به دیدار پیامبر(ص) نیامده باشد.
وی افزود: از جمله این هیات ها، هیات «نجران» بود که در واقع از شهری به همین نام در جنوب مکه برای دیدار با پیامبر(ص) آمدند و اکثر مردم این شهر مسیحی بودند، این هیات به مدینه آمدند و با پیامبر (ص) صحبت کردند، از دین خود گفتند و حضرت گفت که من پیامبر هستم اما آنها استدلال های حضرت محمد(ص) را نپذیرفتند و مسلمان نشدند و قرار شد که ادامه این گفت وگو این طور باشند که یکدیگر را نفرین کنند تا ببینند که چه کسی در درگاه خداوند مقرب است.
این محقق حوزه تاریخ اسلام ادامه داد: آنها گفتند کسی که حق باشد می ماند و کسی که باطل باشد در این نفرین از میان خواهد رفت، به هرحال فردا شد و سر وعده آمدند، آنها پیامبر(ص) را در حالی دیدند که با اعضای خانواده خود سر قرار می آمد در حالی که خود با تمامی اعضای هیات همراه آمده بودند، آنها با خود گفته بودند اگر محمد با خانواده اش بیاید معلوم است که حق است و اگر با یاران اش آمد بر حق نیست، البته آنها عاقبت مسلمان نشدند و قبول کردند که مالیات بدهند.
حجت الاسلام «الله اکبری» در ادامه گفت: بعدها در مکانی که این اتفاق افتاده بود مسجدی بنا کردند، به هرحال اکثر مساجد مکه و مدینه بر اساس یک واقعه ساخته شده اند چنانچه در جریان مباهله مسجدی بنا شد که امروزه به نام مسجد الاجابه شناخته می شود.
وی افزود: مردم نیز امروز به این امید که روزی پیامبر(ص) در این مسجد بوده است می آیند و در این مسجد دعا می کنند البته در روایات به نماز خواندن در این مسجد توصیه شده است.
منیع:شبستان
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجمرحوم قاضی(ره) در هنگام اضطراب و ناراحتی های روحی، خواندن این کلمات را سفارش می کردند: لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کل شیء قدیر، أعوذ بالله من همزات الشیاطین و أعوذ بک ربی من أن یحضرون إن الله هوالسمیع العلیم: هیچ معبودی جز خداوند یکتای بی شریک وجود ندارد و ستایش و حکومت مخصوص اوست و او بر هر کاری تواناست. از وسوسه های شیاطین به خدا پناه می برم و به تو پناه می برم ای پروردگارم از این که نزد من حاضر شوند. همانا خداوند شنوا و داناست.
منبع:عرفان
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجضمن تبریک فرا رسیدن روز مباهله معنای مباهله و ما جرای آن بین پیامبر اسلا م و مسیحیان نجران را منتشر می کند
مباهله چيست؟
در اصل به معني رها كردن از قيد و بند و در دعا به معني تضرع و واگذاري كار، به خداست و از نظر مفهوم متداول در آيه فوق به معني نفرين كردن دو نفر به يكديگر است، افرادي كه درباره مسأله مهم مذهبي گفت و گو دارند در يك جا جمع مي شوند و به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند.[2]
زمان و مكان مباهله
مشهور ميان دانشمندان اين است كه روز حضور براي مباهله، بيست و پنجم ذي الحجة سال دهم هجرت، و به اتفاق همه مسلمين، مكان مباهله اطراف «مدينه» و در دامنه صحرا بوده است.[3]
آغاز جريان مباهله:
بخش با صفاي «نجران» كه در مرز حجاز و يمن قرار گرفته، در آغاز طلوع اسلام تنها منطقه مسيحي نشين در حجاز (عربستان) بود، پيامبر(ص) به موازات مكاتبه با سران دولت هاي جهان و مراكز مذهبي نامه اي به اُسقف نجران (ابو حارثه) نوشت كه در آن آمده است: «بنام خداي ابراهيم و اسحق و يعقوب، از محمد، پيامبر و رسول خدا، به اسقف نجران، شما را دعوت مي كنم كه از ولايت و پرستش بندگان، خارج شده و در ولايت و پرستش خداوند وارد شويد وگرنه بايد به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازيد و در غير اين صورت به شما اعلام خطر مي شود». نمايندگان پيامبر، وارد نجران شدند، اسقف براي تصميم گيري شورا تشكيل داد، «شرجيل» كه به عقل و درايت و كارداني معروف بود گفت: از پيشوايان مذهبي شنيده ايم كه نبوت، روزي از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل منتقل مي شود و بعيد نيست محمّد كه از اولاد اسماعيل است، همان پيغمبر موعود باشد. تصميم بر اين شد كه شصت نفر از علماي آنها با پيامبر(ص) از نزديك گفت و گو كنند. هيئت نمايندگي در حالي كه لباس هاي تجملي ابريشمي بر تن و انگشترهاي طلا بر دست و صليب بر گردن داشتند، به مدينه آمده و وارد مسجد شدند و بر پيامبر(ص) سلام كردند؛ ولي وضع زننده و نامناسب آنها پيامبر را سخت ناراحت كرد، آنها براي فهميدن علتِ ناراحتي پيامبر به عثمان و عبدالرحمان كه سابقه آشنايي با آن دو را داشتند، مراجعه كردند، آن دو گفتند: كه حلّ گره به دست علي بن ابي طالب(ع) است، و علي(ع) فرمود با وضع ساده به حضور حضرت بياييد تا مورد تكريم واقع شويد، آنان چنين كردند، پيامبر(ص) هم سلام آنان را پاسخ داد و هداياي آنها را قبول فرمود.[4]
مذاكره نمايندگان نجران با پيامبر(ص): نبی مکرم اسلام(ص) فرمود: شما را به آيين توحيد و يكتاپرستي دعوت مي كنم. نمايندگان گفتند: اگر منظور از اسلام، ايمان به خداي جهان است ما هم ايمان داريم. پيامبر(ص) فرمود: اسلام، نشانه هايي دارد كه برخي اعمال شما نشان مي دهد كه به اسلام واقعي نگرويده ايد؛ مثلا صليب مي پرستيد، گوشت خوك مي خوريد و براي خدا فرزند قايل هستيد.
نمايندگان گفتند: او (عيسي(ع)) فرزند خداست چون بدون پدر به دنيا آمده؛ پيامبر اکرم(ص) فرمود: وضع حضرت عيسي(ع) نظير حضرت آدم(ع) است. اگر نداشتن پدر دليل بر فرزند بودن خداوند است، پس حضرت آدم(ع) سزاوارتر است كه فرزند خدا باشد. چون نه پدر داشت نه مادر. نمايندگان گفتند: حرف هاي شما ما را قانع نمي كند، راهش اين است كه در وقت مُعيني مباهله كنيم و بر دروغگو نفرين فرستيم و از خدا هلاك او را بخواهيم (از بعضي كتب معلوم مي شود كه موضوع مباهله را خود پيامبر پيشنهاد كرد و اين آيه شريفه نازل شد: { فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ [5]
«هرگاه بعد از علم و دانشي كه (درباره مسيح) به تو رسيده (باز) كساني با تو به ستيز برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت مي كنيم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.
قرار شد فرداي آن روز براي مباهله آماده شوند، سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با نبی مکرم اسلام(ص) روبرو شوند به يكديگر مي گفتند: هرگاه ديديد كه محمّد افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد معلوم مي شود در ادعاي خود صادق نبوده؛ ولي اگر با فرزندان و جگر گوشه هاي خود آمد، پيداست كه او پيامبر و راستگو است و به قدري به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است، هنوز در اين گفت و گو بودند كه ناگهان چهره نوراني پيامبر(ص) ظاهر شد كه دست امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را گرفته و علي(ع) پيش رو و حضرت زهرا(س) پشت سر آن جناب حركت مي كردند. نمايندگان همگي با حالت بهت زده به يكديگر نگاه مي كردند و انگشت تعجب به دندان گرفتند که اين مرد به دعوت و دعاي خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه عزيزان خود را در معرض بلاي آسماني قرار نمي داد.[6]
انصراف نمايندگان نجران از مباهله:
نمايندگان با ديدن وضع ياد شده وارد مشورت شدند و به اتفاق آراء تصويب كردند كه وارد مباهله نشوند و حاضر شدند هر سال مبلغي به عنوان جزيه (ماليات سالانه) بپردازند و در مقابل، حكومت اسلامي از جان و مال آنها دفاع كند. پيامبر(ص) هم راضي شدند و فرمودند: عذاب، سايه شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از درِ ملاعنه و مباهله وارد مي شدند صورت انساني خود را از دست داده و از آتشي كه در بيابان برافروخته مي شد، مي سوختند و دامنه عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد. اُسقف نجران مي گفت: با محمّد(ص) چهره هايي را مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از خدا بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاي بركند، فوراً كنده مي شود؛ با اين چهره هاي نوراني وافراد با فضيلت مباهله صحيح نيست.
صلح نامه
به نام خداوند بخشنده مهربان، اين نامه اي است از محمّد رسول خدا به ملت نجران و حومه آن، حكم و داوري محمّد درباره تمام املاك و ثروت ملت نجران اين شد كه اهالي نجران هرسال دو هزار لباس كه قيمت هر يك از چهل درهم تجاوز نكند به حكومت اسلامي بپردازند... و جان و مال و سرزمين و معابد ملت نجران در امان خدا و رسول اوست، مشروط بر اينكه از همين حالا از هر نوع ربا خواري خودداري كنند.[7]
بزرگترين فضيلت براي اهل بيت(علیهم السلام): مفسران و محدثان شيعه و اهل سنت تصريح كرده اند كه آيه مباهله (آل عمران: 61) در حق اهل بيت(ع) نازل شده است و پيامبر(ص) تنها فرزندانش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و دخترش فاطمه(س) و پسر عمويش (دامادش) علي(ع) را به ميعادگاه برد و احاديثي فراوان نقل شده است كه منظور از (ابنائنا) در آيه; حسن(ع) و حسين(ع) و منظور از (نسائنا) فاطمه(س) و منظور از (انفسنا) حضرت علي(ع) مي باشد.[8]
خلاصه: مباهله از نظر مفهوم متداول در آيه شريفه به معناي نفرين كردن دو طرف به يكديگر است تا خداوند دروغگو را رسوا كند، دستور به مباهله در قرآن مجيد صريحاً آمده است (آل عمران: 61) مباهله پيامبر(ص) با مسيحي هاي نجران در دامنه صحراي مدينه در بيست و پنجم ذي الحجه سال دهم هجرت بود، وقتي استدلال پيامبر با نمايندگان نجران نتيجه نداد قرار شد مباهله كنند؛ اما قبل از شروع مجلس مباهله نمايندگان نجران منصرف شدند و ماليات را قبول كردند و صلح نامه امضاء شد.
واقعه مباهله بزرگترين سند فضيلت براي علي(ع) و فاطمه(س) و فرزندانشان مي باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1ـ فروغ ابديّت، آيت اللّه جعفر سبحاني. 2ـ منشور جاويد، ج 7، آيت اللّه سبحاني. 3ـ تفسير نمونه، ج 4.
پی نوشت ها:
[1] . آل عمران/ 61.
[2] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ بيست و چهارم، ج 2، ص 437.
[3] . سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ پانزدهم، 1377، ج 2، ص 442.
[4] . سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، مؤسسه امام صادق ـ عليه السلام ـ ، چاپ اول، 1375، ج 7، ص 96.
[5] . آل عمران/ 61.
[6] . تفسير نمونه، همان، ص 440.
[7] . همان مدرك، منشور جاويد، ص 98.
[8] . فخر رازي، تفسير كبير، ج 8، ص 85؛ و زمخشري، الكشاف، ادب الحوزه، ج 1، ص 369.
مرکز پاسخ گویی به شبهات حوزه علمیه قم
منبع:حوزه
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ سَيِّداً كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِيءِ وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ امام صادق ع فرمود: سه چیز در هرکس باشدبزرگوارو سرور است، خشم خود را فرو نشاند ،بدیهای دیگران را ببخشد وبا جان ومال به مومنین نیکی کند .
پی نوشت:
تحف العقول ص317
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجدر اغلب کتابهای دینی و تاریخی، روز بیست و چهارم ذیالحجه روز مباهله نام دارد، ماجرای روز مباهله از 51 طریق روایت شده است.
شرح مختصر واقعه مباهله
مباهله پیامبر (ص) با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر (ص)طی نامهای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند آنها خدمت پیامبر(ص) شرفیاب شدند، هرچه پیامبر(ص) دلیل و برهان آورد آنان قبول نکردند و امر به مباهله واگذار شد، جبرئیل نازل شد و آیه مباهله را آورد و پیامبر (ص) آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد.
آیه مباهله در قرآن
فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلی الْکذِبِینَ
یعنی به آنان (مسیحیان نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت میکنیم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم شما نیز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم.
روز بعد مسیحیان نجران که صحنه آمدن بی پیرایه پیامبر(ص) به صحنه مباهله را دیدند، همگی با بهت و حیرت به چهره یکدیگر نگاه کردند و از اینکه او فرزندان معصوم و بیگناه و یگانه دختر و یادگار خود و داماد و پسرعمویش را به صحنه مباهله آورده، انگشت تعجب به دندان گرفتند است. آنان دریافتند که پیامبر(ص)، به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد والّا یک فرد مردد، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمیدهد و وقتی دیدند وی به قدری مطمئن است که تنها نزدیکترین خویشانش را با خود آورده، بیمناک شدند و پذیرفتند که جزیه بپردازند و از مباهله خودداری کردند و از ایشان خواستند تا پیامبر (ص) اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند.
معنای اصطلاحی مباهله
زمانی که دو یا چند نفر بر سر مسئلهای اختلاف نظر داشته باشند و هیچ کدام حاضر نباشند نظریه طرف مقابل را بپذیرند، در یک جا جمع میشوند و به درگاه خداوند تضرع میکنند و از خداوند میخواهند که آن کس را که بر باطل است رسوا کرده و مورد لعن و مجازات خویش قرار دهد.
با توجه به معنای اصطلاحی مباهله، ماده اصلی مباهله هم می تواند «بهل» به معنای "رها نمودن و به خود واگذاشتن باشد" و هم «بهل» به معنای "دعای همراه با اصرار و تضرع"؛ زیرا در مباهله هر یک از طرفین برای طرف مقابل خویش درخواست لعن میکند و لعنت خدا چیزی غیر از به خود وا گذاشتن و محرومیت از رحمت خدا نیست.
این روز، روز شریفی است و در آن چند عمل وارد است:
از جمله این اعمال غسل کردن، روزه گرفتن، دو رکعت نماز خواندن و آن نماز مثل نماز روز عید غدیر است (دو رکعت است؛ در هر رکعت، یک مرتبه حمد و 10 مرتبه توحید، 10 مرتبه آیة الکرسی و 10 مرتبه قدر خوانده میشود و بهتر است پیش از اذان ظهر خوانده شود)، سپس خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحرهای ماه رمضان است همچنین شایسته است در این روز تصدّق بر فقراء به جهت تَاسّی به مولای متقیان امیرالمؤمنین علی(ع) و زیارت کردن آن حضرت و بهتر است زیارت جامعه خوانده شود.
پی نوشت ها:
طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج 3 ص 375
تفسیر الکشف و البیان، ذیل آیه 61 سوره آل عمران
قاضی نور الله شوشتری، احقاق الحق، جلد سوم
مفاتیح الجنان
منبع:ایسنا
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجفی الکافی و التهذیب عن الصادق (ع) کان فی وصیه النبی (ص) لعلیّ (ع): و السادسه: الاخذ بسنتی فی صلاتی و صومی و صدقتی. أما الصلاه فالخمسون رکعه و أما الصیام فثلاثه ایام فی الشهر، اول و وسط و آخر. الخمیس فی اوله و الاربعاء فی وسطه و الخمیس فی آخره و أما الصدقه فجهدک حتی تقول قد أسرفت و لمتسرف.[1]
ترجمه:
در کتاب کافی و تهذیب از امام صادق (ع) نقل شده است که پیامبر در وصیت خود به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «ششم، گرفتن طریقه من است در نماز و روزه و صدقه ام: اما نماز پنجاه رکعت، اما روزه پس سه روز در ماه: پنجشنبه در اول، و چهارشنبه در وسط، و پنجشنبه در آخر آن، و اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنکه گویى اسراف کردم و حال آنکه اسراف نکردی.»
شرح:
یکی از مؤثرترین علاجهای قلبیِ انسان در وصیت پیامبر به امیرالمؤمنین(ع)ششمین وصیت از وصایای نبیّ مکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) این است که: طبق سنت من در این سه چیز عمل کنید! احدی و خمسون، نمازهای نوافل و فرائض پنجاه و یک رکعت است در شبانه روز، به حضرت امیرالمؤمنین (ع) توصیه میکنند که حتما نوافل بخوانی! نوافل، حفاظهای فرائضند، آنچه برای انسان در فریضه لازم است که همان حضور قلب و توجه به خدای متعال و تقرّب الی الله است، اگر کمبودی در آنها پیدا شد، نوافل آنرا جبران میکنند. روزه هم در ماه سه روزِ پنجشنبه اول، پنجشنبه آخر و چهارشنبه وسط است.
صدقه را هم به هر اندازه میتوانی، تا آنجایی که انسان به حسب میل و رغبتی که به اموال خود دارد، میگوید: زیادی دادم! در حالی که نه، زیادی نداده است. نمیفرماید: باید اسراف کنید! چون در صدقه، حتما زیادهروی، ممدوح و مطلوب نیست؛ «لا تجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط.» اینطور نیست که انسان هر چه دارد، در راه خدا باید بدهد، خودش را، خانوادهاش را، دچار احتیاج بکند. این، مراد نیست، بلکه مراد این است که بالاخره به قدر وُسِعت، به قدر جُهِدت صدقه را بده، هرچه میتوانی! یکی از مؤثرترین علاجهای شحّ قلبیِ انسان، دادنِ صدقه است. انسان به مال علاقه دارد، وقتی توانست بر این علاقه خود فائق بیاید، بخشی از این پول را در راه خدا بدهد، این مبارزۀ عملی است با این حالت شحّی که فرمود: «و من یوق شحّ نفسه فاولئک هم المفلحون.» ترکیبی از حالت حرص و بخل، شحّ است، همۀ ما کم و بیش ابتلا داریم! همینطور انسان دلش میخواهد بدست بیاورد، بدست بیاورد، بگیرد. این بیماری خطرناک را صدقهدادن، انفاق در راه خدا علاج میکند.[2]
پی نوشت:
[1] - الشافی، ص 829.
[2] - 15/12/1391
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجدر يكى از روزها كه حضرت با كارگر خود در محلى بنام بئرالملك زير آفتاب مشغول زراعت بود، طلحة و زبير به نزد حضرت آمده از ايشان خواستند به زير سايه آيد تا با وى سخن گويند، حضرت پذيرفت و همگى به زير سايه اى گرد آمدند.
آن دو نفر گفتند: ما از نزديكان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هستيم و در راه اسلام داراى سوابق نيكو بوده و جهاد كرده ايم ولى شما حق ما را با ديگران يكسان قرار داده اى با اينكه عمر و عثمان چنين نبودند.
حضرت فرمود: به نظر شما ابوبكر برتر است يا عمر؟ گفتند: ابوبكر، فرمود: قسمت ابوبكر همين گونه بود، اگر قبول نداريد، ابوبكر و ديگران را دعوت كنيد و در كتاب خدا نظر كنيد و هر حقى داريد برداريد.
گفتند: به خاطر آن تقدم ما در اسلام ، ما را بر ديگران برترى ده.
فرمود: شما دو نفر زودتر مسلمان شده ايد يا من؟
گفتند: به خاطر نزديكى و فاميلى ما با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ما را فضيلت بده.
فرمود: شما به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نزديك تر هستيد يا من؟
گفتند: به خاطر جهاد و نبردهاى ما در اسلام باشد.
فرمود: آيا جهاد شما براى اسلام برتر و بيشتر است از من؟
گفتند: نه
سپس فرمود: به خدا قسم من و اين كارگرم در اين مال مثل هم هستيم.
آن دو كه از حضرت على عليه السلام و دسترسى به هوسهاى خود و رسيدن به مال و مقام ماءيوس شدند، نقشه اى خائنانه كشيدند و به فكر شكستن بيعت و شورش افتادند.
منبع:جام
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجبا پژوهشى اندك در قرآن و روايات و ديدگاه برخى از روانشناسان و پزشكان، مى توان موارد ذيل را از حكمت هاى حرمت موسيقى دانست:
1. گرايش به فساد: غنا و آواز مطرب و لهوى، انسان را به سوى شهوت و فساد اخلاقى مى كشاند و از راه پرهيزكارى باز مى دارد. مجلس غنا و موسيقى، معمولًا مركز مفاسد گوناگون است. در حديثى از نبى اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «غنا نردبان زنا است» 1
امام صادق عليه السلام فرمود: «خانه اى كه در آن غنا باشد، از فساد و فحشا مصون نخواهد بود» (2) آلودگى به فساد و كناره گيرى از تقوا است. در تفسير روح المعانى سخن يكى از سران قبايل را نقل مى كند كه به آنها مى گفت: از غنا بپرهيزيد كه حيا را كم مى كند؛ شهوت را مى افزايد؛ شخصيت را درهم مى شكند؛ جانشين شراب مى شود و همان كارى را مى كند كه مستى انجام مى دهد (3)
2. غفلت از ياد خدا: قرآن يكى از عوامل گمراهى را «لهو الحديث» دانسته است. «لهو» چيزى است كه انسان را چنان مشغول كند كه باعث غفلت و بازماندن از كارهاى مهم تر شود. گوش دادن به غنا قساوت قلب مى آوردو در نتيجه باعث فراموشى خدا و معنويت مى شود. از اين رو در روايات اسلامى از «لهو الحديث» به «غنا» تفسير شده است(4)
چه اينكه شنيدن غنا و موسيقى آن چنان اراده را سست و غريزه جنسى شخص را تحريك مى كند كه از ياد خدا و قيامت باز مى ماند. در روايتى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس به غنا و موسيقى (لهوى) گوش فرا دهد قطعه اى از سرب (روز قيامت) در گوش او آب مى شود (5) و شايد اين تعبير كنايه از آن است كه گوش او از شنيدن سخن حق كر مى شود.
3. زيان بخشى غنا بر اعصاب: به گواهى برخى از پزشكان، غنا و موسيقى آثار زيانبارى بر روى اعصاب دارد (6) و در حقيقت يكى از عوامل مهم تخدير اعصاب به شمار مى رود. مواد مخدر گاهى از راه دهان و نوشيدن وارد بدن مى شوند (مانند شراب)؛ زمانى از راه بوييدن (مانند هروئين)؛ گاه از راه تزريق (مانند مرفين) و از راه حس شنوايى به جان و روان آدمى منتقل مى شود (مانند غنا و موسيقى). از اين رو بعضى از آهنگ ها چنان افراد را در نشئه فرو مى برد كه حالتى شبيه به مستى به آنها دست مى دهد. البته گاهى به اين حد و مرحله نمى رسد؛ ولى تخدير خفيف ايجاد مى كند و در پى آن آثار زيانبارى روى اعصاب بر جاى مى گذارد و شخص را دچار افسردگى و مبتلا به فشار خون مى كند(7)
بايد دانست كه هر موسيقى و آهنگى شايد براى اعصاب زيانبار نباشد؛ بلكه موسيقى تند و استفاده زياد و افراط در آن باعث تخدير اعصاب مى شود؛ با وجود اين پيامدهاى منفى معنوى آن حتى در ساير موارد نبايد كوچك شمرده شود.
پی نوشت ها:
1-بحار الانوار، ج 76، باب 99، (باب الغناء)
2-كافى، ج 6، (باب الغناء).
3-تفسير نمونه، ج 17، ص 24
4-مستدرك الوسائل، ج 13، ص 118 وسائل الشيعه، ج 12، باب 99
5-وسايل الشيعه، ج 5، ص 348
6-عبد الكريم عكاس، الغنا فى الاسلام، ص 151
7-تفسير نمونه، ج 17، ص 24؛ الغنا فى الاسلام، ص 151
منبع:جام
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجآیت الله حسنزاده آملی میگوید: «این نکته که میگویند ازدواج باعث کامل شدن دین میشود این نیست که یک راحتی را برای انسان فراهم می کند که به واسطه آن ایمانش کامل شود؛ بلکه ازدواج با درگیریها و تکالیفی که به همراه دارد انسان را درگیر میکند چنان که وی ممکن است از وظایف معنوی خود باز بماند چون حفظ ایمان و توجه به خداوند در این شرایط سخت تر است. لذا این ایمان کامل تر است چرا که انسان مجرد اگر فقط دغدغه مسائل جنسی را دارد یک شخص متاهل هزاران دغدغه دیگر هم دارد.»
در میان جوانان عصر جدید تعبیر ازدواج نیز مانند بسیاری از مفاهیم دیگر با مفهوم حقیقی خود فاصله گرفته است. جوانان بر اساس سبک زندگی ملتقطی که در سالیان اخیر تحت الشعاع آن قرار داشتهاند از امر ازدواج آموزههایی را درک میکنند که با مبنای حقیقی آن فاصلهای طولانی دارد. به طور کلی زندگی و حیات انسان بر اساس متن قرآن کریم در سختی و تنگنا ایجاد شده است. کَبَد به عنوان محل زندگی انسان در دار دنیا معرفی شده که نشان میدهد رفاه، راحتی و فراوانی حصول خواستهها هرگز در بنای زندگی دنیایی قرار نداشته است. دنیا به عنوان محملی برای عبور انسان به ابدیت و آزمایشگاهی جهت سنجش میزان توانایی انسان بر ادای وعدههای خویش به خداوند است. ازدواج هم به عنوان یک مرحله اصلی در این مسیر بستری برای محک زدن توانایی انسان محسوب میشود.
نداشتن درک صحیح از ضرورت و شیوه ازدواج صحیح منجر میشود تا جوانان پیش از ازدواج در خیالات خویش انتظار یک زندگی راحت، بیدغدغه و سراسر خوشیهای مختلف دنیایی و معنوی را داشته باشند و زمانی که وارد زندگی شده و با مشکلات متعدد مواجه میشوند به ناگاه با یک شوک روانی سنگین حتی نسبت به اعتقادات گذشته خویش نیز دچار تردید و بدگمانی گردند.
یکی از مقدمات اصلی در امر ازدواج که باید مورد توجه دختران و پسران باشد این است که زندگی مشترک خود را عاری از فراز و نشیبها و تلخ و شیرینهای مختلف نبینند. به عبارت دیگر انسان در هر زمینهای باید امیدوار به بهترین و آماده بدترین باشد. بهترینها پاداش مقابله صحیح و منطقی انسان با بدترین هاست.
در بسیاری از خانوادهها موضوع ازدواج همواره با مسئله رضایت پدر و مادر نسبت به فرد مورد پسند فرزند عجین است. دختران و پسران زمانی که با مقاومت خانواده نسبت به پذیرش فرد مورد علاقه آنها مواجه میشوند چه وظیفهای بر عهده دارند؟ زمانی که والدین نسبت به یک انتخاب اجباری فرزندان، خود را تحت فشار قرار میدهند چگونه میتوان ضمن رعایت حرمت شرعی و اخلاقی، تسلیم خواسته ایشان نیز نشد؟
حجت الاسلام جاودان در پاسخ به دختری که از طرف والدین خود به ازدواج با پسر عموی خویش مجبور شده است میگویند: «با پدر و مادر باید صحبت کنید و آنها را متقاعد بکنید و بگویید پسر عمو را دوست ندارید. روشن کنید نظرتان را و بفهمانید که وقتی دوستی نیست ازدواج به جایی نمیرسد. فعلا هیچ راهی جز راضی کردن پدر و مادر برای شما وجود ندارد. حوصله کنید و استقامت بورزید تا آنها راضی بشوند و انشاءالله این کار شدنی است.»
تبعیت کردن از خواستههای والدین طبق دستورات قرآنی و روایی در تمام موارد به جز انجام دادن محرمات یا ترک واجبات بر عهده فرزندان است. در سایر موارد فرزند اجازه نافرمانی از مطالبات والدین خویش را ندارد. این تعاملات بر اساس آموزههای فقهی تا سطحی دست والدین را باز گذاشته است که بسیاری از مناسباتی که در مقابل افراد دیگر حرمت دارد، در ارتباط با والدین، توسط فرزندان مجاز و واجب شمرده میشود. به عنوان نمونه نذر به مثابه یک وظیفه که بر انسان واجب شمرده میشود، در صورت عدم رضایت والدین از ضمه انسان ساقط میشود. فرزندی که نذر کند بعد از برآورده شدن حاجتی تمام ماه رجب را روزه بگیرد، در صورتی که مادرش بگوید به هر دلیلی رضایت ندارم، نمیتواند نذر خود را ادا کند و نیازی به جبران نذر یا کفاره نیز نخواهد داشت.
اما در صورتی که خواستههای والدین در ارتباط با تصمیمات سرنوشتساز فرزندانی که به بلوغ فکری رسیدهاند، باشد در آن صورت اسلام هرگز اجازه تبعیت کورکورانه از والدین را نمیدهد. چطور ممکن است جوانی که قرار است پایههای اولیه زندگی خانوادگی خویش را تشکیل دهد، خود از حق انتخاب مستقل محروم شود و بعد از او انتظار اداره موفقیت آمیز یک زندگی نیز وجود داشته باشد؟
آنچه که در اسلام نسبت به حقوق والدین بر فرزندان تاکید شده است صرفا بر احسان به والدین خلاصه میشود. این امر برای دختران و پسران به یک میزان مورد توجه اسلام است. دختر و پسر برای انتخاب آگاهانه و عقلانی خود هرگز لازم به تبعیت از مطالبه والدین نیستند. اما نباید از این امر غفلت نمود که در بسیاری از موارد نیز فرزندان به دلایل مختلف در انتخابهای خود دچار اشکالات علنی و خطرناکی میشوند که بدون دخالت مستقیم و مخالفت والدین امکان نجات آنها وجود نخواهد داشت.
در صورتی که بتوان میان این دو مدل تفکیک قائل شد و به طور قطع اعلام کرد که خواسته فرزندان مبتنی بر تدابیر عقلانی است در این صورت میتوان مجوز عدم تبعیت از مطالبه والدین را صادر نمود. آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم در این رابطه مینویسد: «حق وجوبى پدر در مواردى است که عصیان آن، عقوق محسوب شود و مایه اذیت پدر گردد و حق استحبابى در مواردى است که چنین نباشد.»
به عبارت دیگر در صورتی که فرزندان به سطح قابل قبولی از عقلانیت رسیده باشند که بتوانند به صورت اصولی مصالح حقیقی خویش را تشخیص دهند در چنین شرایطی اگر خواسته والدین مبتنی بر توانایی، علایق و مصالح فرزند نباشد، فرزندان میتوانند در صورتی که عدم فرمان برداری آنها منجر به آزار والدین نشود، به مسیری که خود از عاقبت خیر آن اطمینان دارند، بروند.
حجت الاسلام جاودان در پاسخ به یکی از سئوالاتی که در همین رابطه از ایشان شده است عدم تبعیت از والدین را در ضمن تامین رضایت آنها مورد تاکید قرار میدهند. یکی از مخاطبان حجت الاسلام جاودان از ایشان پرسیده است: «چقدر در ازدواج باید تابع والدین بود؟ والدینم مرا مجبور به ازدواج با کسی کردهاند که مورد علاقه من نیست که این باعث اختلاف شده است. میگویند ما از تو نمیگذریم. آنها حق دارند مرا مجبور کنند؟ اگر حرف آنها را قبول نکنم به قول خودشان حلالم نمیکنند و اگر قبول کنم یک عمر پشیمان میشوم و افسرده. در ضمن آنها اصلا راضی نمیشوند حتی با آرامش و ملایمت. حرف حرف خودشان است. من چه کار میتوانم بکنم؟»
حجت الاسلام جاودان در پاسخ میگویند: «شما میخواهید ازدواج کنید. شما میخواهید زندگی کنید. بنابراین آنها حق ندارند شما را مجبور کنند و اطاعت آنها در چنین صورتی لازم نیست. اما سعی کنید با لطایف الحیل بدون اینکه نارضایتی آنها جلب شود ازدواج را انجام ندهید. فکر کنید راه پیدا کنید. مثلا آنها را با زبان خوش تهدید کنید که هرگز ازدواج نمیکنید و روی حرفتان بایستید. حداقل چندین ماه شاید رضایت بدهند. البته در ازدواجی که خودتان هم میخواهید کاملا حساب شده عمل کنید و هیچ تعجیل نکنید که پشیمانی به بار بیاورد.»
کسب رضایت والدین در ازدواجهایی که معمولا این رضایت به عنوان یک مانع جدی سر بر میآورد خود یکی از همان تلاشهایی است که انسان در زندگی محکوم به سختی، باید عیار خود را در مواجهه با آن بسنجد. جوانی که بتواند در چارچوب قوانین اسلام با توجه به جایگاه رفیعی که رعایت احترام والدین در آن دارد، نظر مثبت ایشان را جلب نماید میتواند به موفق بودن خویش در زندگی مشترک نیز امیدوار باشد. اما اگر فرزندان در برابر مخالفتهای والدین خویش اسیر رفتارهای ناپسند پرخاشگری و آزار دهنده شوند، اولا خود اثبات کردهاند که هنوز به بلوغ فکری لازم برای ازدواج نرسیدهاند و در ثانی در صورت تحقق چنین ازدواجی باید انتظار گرههای کور و بیشماری را در زندگی مشترک خویش بکشند.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج
پنجمین جلسه از «درسنامه رزق حلال» نوشته حجتالاسلام علی اصغر ملکاحمدی پیرامون «آثار حلالخواری» در زندگی انسان را منتشر می کند.
* زمینهساز عمل صالح و نیک
قالالله الحکیم:« يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا»(مومنون آیه 51)
ای فرستادگان! از غذاهای پاک بخورید و عمل صالح انجام دهید
از ترتیب دو جلمه «از غذاهای پاکیزه بخورید» و «عمل صالح انجام دهید» به دست میآید که غذای حلال زمینه را برای اعمال صالحه مهیا مینماید.
تقویت دینداری
امام صادق(ع) میفرمایند:« لا تَدَعْ طَلَبَ الِّرزْقِ مِنَ الحَلالِ، فَاِنَّهُ وَ عَوْنٌ لَکَ عَلي دينکَ ».(الحیاة، ج4، ص650)
طلب روزی حلال را فرونگذار، که روزی حلال، تو را در دینداری کمک میکند.
از این روایت به دست میآید، کسانی که در اعتقاداتشان سست شدهاند و در بسیاری از دستورات دینی سهلانگاری میکنند، این حالت ریشه در رزق و روزی آنان دارد، چنانچه اگر روزی، حلال بود انسان را بر فرامین الهی یاری مینمود.
نورانیت قلب
از جمله چیزهایی که قلب را نورانی میکند و چه بسا چشم بصیرت انسان را نیز باز مینماید استفاده از روزی حلال میباشد.
قال النبی(ص): « من اکل الحلال اربعین یوما نوَّرالله قلبه»(بحارالانوار، ج53، ص326)
هر کس چهل روز از مال حلال استفاده کند، خداوند قلب او را روشن میکند.
قال علی(ع): « ضياء القلب من اكل الحلال»(نثر اللالی، ص82)
روشنایی دل از خوردن حلال است.
* داستانی شگفت از اثر حلال خواری
مرحوم علامه طهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج «مومن» که به رحمت ایزدی واصل شده است، مرد بسیار روشندل , با ایمان و با تقوایی بود و با او عقد اخوت بسته بودم .
میگفت؛ مکرر خدمت حضرت حجتبن الحسنالعسکری(عج) رسیدهام و مطالب بسیاری را ازایشان نقل میکرد و از بعضی هم ابا مینمود.از جمله این که میگفت: یکی از ائمه جماعات شیراز روزی به من گفت؛ بیا با هم به زیارت حضرت علیبن موسیالرضا(ع) برویم، یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار نیزدر معیت او بودند، حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه(س) توقف کردیم و برای من حالات عجیبی پیدا میشد و ادراک بسیاری از حقایق را مینمودم، یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعدههایی به من داد.
به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی در حالیکه فقط یک خورجین داشت از کنار جاده به طرف مشهد میرود، اهل ماشین گفتند، این مرد را سوار کنیم ثواب دارد.
ماشین توقف کرده من و چند تن از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود، قبول نمیکرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود، به شرط آنکه کنار من بنشیند و هر چه بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و کنار من نشست در تمام راه برای من صحبت میکرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را که در آینده تا زمان مرگم برایم پیش میآید گفت؛ من از اندرزهای او بسیار لذت میبردم و آشنایی با چنین شخصی را از موهبت پروردگار و ضیافت حضرت رضا(ع) دانستم، کمکم رسیدیم به قدمگاه به موضعی که شاگرد شوفر از مسافرین گنبدنما میگرفتند.
* رنگ و طعم غذای حلال و حرام
همه پیاده شدیم، موقع ظهر بود خواستم بروم و با رفقای شیرازی خود، مثل گذشته بر سر یک سفره ناهار بخورم گفت؛ آنجا مرو، بیا با هم غذا بخوریم، من خجالت کشیدم که پیش رفقای شیرازی نروم، زیرا پیوسته در کنارهم غذا میخوردیم، ولی چون ملزم شده بودم از حرفهای او سرپیچی نکنم، به ناچار با آن مرد موافقت کردم، گوشهای رفتیم و نشستیم از خرجین خود، سفرهای بیرون آورد، نان تازه در آن بود با کشمش سبز ، شروع به خوردن کردیم برایم آن نان و کشمش بسیار لذتبخش بود،پس از اینکه هر دو سیر شدیم گفت؛ حالا میخواهی به رفقای خود سربزنی و تفقدی کنی عیبی ندارد, من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم کاسهای که مشترکاً از آن غذا میخورند، پر از خون است و دست و دهان آنها به خون آلوده شده و خود اصلا متوجه نیستند که چه میخورند، هیچ نگفتم چون مامور به سکوت در همه احوال بودم نزد آن مرد بازگشتم گفت؛ بنشین دیدی رفقایت چه میخورند؟
تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بوده، اما تا به حال نمیدانستی، غذای حرام و مشتبه چنین رنگ و طعمی دارد در مهمانسرا و آشپزخانههای بین راه غذا مخور، غذای بازار کراهت دارد.
درادامه گفت:حاج مومن وقت مرگ من رسیده، من از این تپه بالا میروم و آنجا می میرم، این دستمال بسته را بگیر،در آن پول است،صرف غسل و کفنم کن، و هر جا که آقا سید هاشم صلاح بداند (آقای سید هاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند) همانجا دفن کن. گفتم: ای وای! تو میخواهی بمیری! گفت: ساکت باش من میمیرم و این را به کسی نگو.
سپس رو به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) ایستاد و سلام عرض کرد و بسیار گریه کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم، ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
از تپه بالا رفت و من حیرتزده و مدهوش بودم، گویی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود، به دنبال او از تپه بالا رفتم دیدم به پشت خوابیده و پاهایش را رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است، گویی هزار سال است که مرده است.
از تپه پایین آمدم و به سرعت رفتم پیش آقای سید هاشم و سایر رفقا و داستان را گفتم، خیلی تاسف خوردند و مرا مواخذه کردند که چرا به ما نگفتی و از این اتفاقات مطلع ننمودی؟
گفتم: خودش دستور داده بود و اگر میدانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمیگفتم راننده ماشین و شاگرد حضرت آقا و سایر همراهان تاسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پایین آورده و داخل ماشین قرار دادیم، و به سمت مشهد رهسپار شدیم.
حضرت آقا میفرمودند: حقاً این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازهاش با احترام دفن شود.
وارد مشهد شدیم، حضرت آقا مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد، آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند، جنازه را غسل داده و کفن نمودند و بر او نماز خواندند و در گوشهای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال میدادم، چون از دفن فارغ شدیم،پول دستمال نیز تمام شد، نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد، مجموع پول آن د ستمال دوازده تومان بود.»
(معادشناسی، ج1،ص100تا 104)
کسب روزی حلال بسان یک مجاهد
پیامبر مکرم اسلام(ص) می فرمایند
قال النبی(ص) « الشَّاخِصُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ الْحَلَالِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّه » (بحارالانوار، ج100، ص17)
کسی که به خاطر خداوند در جستجوی روزی حلال از مکانی به مکان دیگر مسافرت میکند مانند رزمندهای است که در راه خدا جهاد میکند.
راز استجابت دعا
مردی خدمت پیامبر(ص) آمد و عرض کرد دوست دارم دعایم مستجاب شود،حضرت فرمودند:« طَهّرْ مَأکَلَکَ وَ لا تُدْخِلْ بَطْنَکَ الْحَرَامَ »(وسایل الشیعه، ج14، باب 467)
غذای خود را پاک کن و از هر گونه غذای حرام بپرهیز
توفیق کارهای بزرگ
قال الصادق(ع):«ان قریشا فی الجاهلیه هدموا البیت فلما ارادوا بناءَهُ حیل بینهم و بینه و القی فی روعهم الرعب حتی قال قائل منهم لیاتی کل رجل منکم باطیب ماله و لا تاتوا بمال اکتسبتموه من قطیعة رحم او حرام، ففعلوا فخلی بینهم و بین بنائه فنبوه»(الفروع من الکافی، ج4، ص217)
حضرت امام صادق(ع) می فرمایند
به راستی در زمان جاهلیت طایفه قریش برای بازسازی، خانه کعبه را خراب نمودند، ولی وقتی خواستند آنرا بسازند حالتی پیدا کردند که از انجام آن احساس ناتوانی نمودند، یکی از آنان پیشنهاد کرد که برای ساختن خانه کعبه باید هر کس از پاکیزهترین مالش انتخاب کرده بیاورد و از اموری که با رسیدگی نکردن به ارحام و بستگان و یا از حرام به دست آمده است اجتناب شود، پس این کار را کردند و به ساختن کعبه موفق شدند.
* عارفی روشن ضمیر حاصل حلال خواری
درباره عبدالله مبارک چنین گفتهاند که پدرش باغبان بود روزی صاحب باغ آمد و به مبارک گفت: فوری مقداری انار شیرین بیاور تا بخوریم.
مبارک چند عدد انار آورد و صاحب باغ چشید و گفت: ترش است برو انار شیرین بیاور، چند مرتبه مبارک انار اورد و صاحب باغ بعد از چشیدن میگفت: ترش است برو انار شیرین بیاور.
بالاخره صاحب باغ ناراحت شد و رو به مبارک کرد و گفت؛ تو هنوز بعد از مدتی که در این باغ هستی درخت انار ترش را از شیرین تمیز نمیدهی؟
مبارک در جواب گفت: درست است که مدتی است، من در این باغ هستم، اما هنوز از انار این باغ نخوردهام که بدانم کدام درخت انارش ترش و کدام شیرین است، چون شما فقط نگهبانی و آبیاری باغ را به عهده من واگذار کردهاید و از شما اجازه نگرفتم که از میوههای باغ استفاده کنم.
صاحب باغ تعجب کرد، به همین سبب او را امتحان نمود و فهمید که مبارک راست میگوید از آن پس به او علاقمند شد و دخترش را به ازدواج او درآورد، خداوند هم بر اثر پاکی و صداقت او از این ازدواج فرزندی به او عطا میکند به نام عبدالله که هنوز نامش بر سر زبانها است و این طفل از عارفان معروف میشود و به جایی میرسد که در احوالات او میگویند؛ شخصی به او گفت:«خواب دیدم یک سال از عمر تو بیشتر نمانده است» عبدالله در جوابش گفت:«روزگار دراز پیش ما نهادی، یک سال دیگر ما را اندوه هجران مییابد کشید و تلخی فراق میباید چشید.»(مفاسد مال و لقمه حرام ص34)
* استغفار فرشته ها برای حلال خواران
قال رسولالله(ص) «من مَنْ أَكَلَ الْحَلَالَ قَامَ عَلَى رَأْسِهِ مَلَكٌ یَسْتَغْفِرُ لَهُ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ أَكْلِهِ »(بحار، ج3، ص314)
رسول خدا(ص) میفرمایند:«کسی که از مال حلال میخورد فرشتهای بالاسر او میایستد و برای او استغفار میکند تا وقتی که فارغ از خوردن شود.
منبع: خبرگزاری «حوزه»
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجلف)نسب:
میثم, فرزند یحیى, ابتدا غلام زنى از طایفه بنى اسد بود, حضرت على(ع) او را خرید و آزاد کرد. 1 وى در زمان پیامبر نیز مى زیست; هر چند در حوادث زمان آن حضرت یادى از او نشده, اما او را از اصحاب پیامبر(ص) به شمار آورده اند.
شیعه وفادار:
میثم تمّار, مسلمانى فداکار و شیعه اى وفادار و خالص بود. گفته اند که شش پسر داشت که همه همچون پدر, در راه ایمان و مسلمانى استوار بودند و از هواداران اهل بیت به شمار مى رفتند. آنها مورد علاقه امامان شیعه بودند. امام حسین, امام باقر و امام صادق & بارها از میثم به نیکى یاد کرده اند.2
ب)ارتباط با امام علی علیه السلام
ارتباط میثم با علی درزمان خلافت آن حضرت صمیمی تر وبیشتر شد.
د ر همان زمان بود که حضرت او را از بردگى رهاند و آزاد کرد.
وى شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان على (ع) علم و حکمت بیاموزد. از این رو دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم علوى گذاشت. حضرت (ع) نیز که او را لایق و با استعداد یافت, دانش و حکمت هاى فراوانى به وى آموخت, حتى برخى اسرار را که به هر کس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آینده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را (صاحب سرّ) امیر المؤمنین مى دانند.3
گاهى میثم تمّار, گوشه اى از آموخته ها و رازهایى را که از امام خود فرا گرفته بود, با مردم در میان مى گذاشت و مایه شگفتى آنان مى شد. این نوع علوم و آگاهى ها را (علم مَنایا و بلایا) مى نامند. میثم تمار, رازدار بود و جز به ضرورت و هنگام نیاز, آنچه را از مولایش فرا گرفته بود, فاش نمى ساخت.
وى در کوفه مى زیست و علی (علیه السلام)گاهى به مغازه خرما فروشى او مى رفت و هم صحبتش مى شد و در این دیدارها از قرآن و حکمت هاى دینى به او مى آموخت.4
در صحنه هاى مختلف, پا به پاى یاران خالص على(ع) حضور داشت و همچون پروانه اى از فروغ ولایتِ علوى, نور مى گرفت. همراه افراد زبده اى چون (کمیل) در مواقف نیایش و عبادت مولا حاضر مى شد. انیس شب هاى عرفانى آن حضرت و همدم راز و نیازهاى امام بود.
صحنه هایى از عبادت هاى نیمه شب حضرت در صحراهاى بیرون کوفه و رازگویى هاى مولا با چاه, از زبان میثم تمّار نقل شده است.5
آگاهی از شهادت
میثم, به واسطه آنچه از زبان مولایش شنیده بود, از شهادت خود آگاه بود. حضرت روزى به او فرمود: اى میثم! چه خواهى کرد آن روز که فرزند ناپاک بنى امیه (ابن زیاد) از تو بخواهد از من بیزارى بجویى؟
میثم گفت: نه, به خدا سوگند, هرگز چنین نخواهم کرد.
امام (ع) فرمود: در غیر این صورت تو را به دار مى آویزند و مى کشند.
گفت: صبر و مقاومت مى کنم. این در راه خدا برایم قابل تحمل است… .
از این رو میثم, پیوسته انتظار شهادت داشت و شهادت بر سر عقیده و ایمان را افتخار مى دانست و با همه خطرها و فشارها, هرگز از دفاع و جانبدارى خاندان رسالت و خط امامت و ولایت دست برنمى داشت.
نشر فضایل ومعارف اهل بیت:
مردم کوفه, در آن دوران خفقان که امویان حکومت را در دست داشتند, فضایل اهل بیت و مناقب امیر مؤمنان را از زبان او مى شنیدند. او به توصیه مولایش على(ع) عمل مى کرد و فضیلت هاى آن حضرت و این خاندان پاک را همه جا نشر مى داد, با آن که مى دانست او را دستگیر خواهند کرد و از شاخه نخلى به دار خواهند آویخت. حتّى آن درخت خاص ّ را هم مى دانست کدام است.
گاهى هنگام عبور از کنار آن درخت که على(ع)به وى نشان داده و فرموده بود که بعداً با این درخت, ماجراها خواهى داشت, مى ایستاد و در پاى آن نخل نماز مى خواند و مى گفت: مبارکت باد اى نخل! مرا براى تو آفریده اند و تو براى من روییده اى. همیشه به آن نخل مى نگریست. 6
ویژگى هاى میثم
میثم تمّار, ویژگى هاى برجسته اى داشت; از جمله:
1 ـ خطابه و سخنورى: میثم, بیانى رسا و نطقى گویا داشت و در بازار کوفه, رئیس صنف میوه فروشان و سخنگوى آنان بود. او هنگام شکایت بازاریان کوفه از ابن زیاد, به عنوان نماینده آنان نزد والى کوفه رفت.7
2 ـ تفسیر قرآن: از آموخته هاى دیگر میثم تمّار از على بن ابى طالب(ع), علم قرآن و معارف کتاب الهى بود. روزى میثم با ابن عباس ـ که او نیز از شاگردان على(ع) در تفسیر قرآن بود ـ در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن مى خواهى بپرس. من تمام قرآن و تأویل آن را نزد على(ع) فرا گرفته ام. ابن عباس, کاغذ و دواتى طلبید تا سخنان میثم را در تفسیر قرآن بنویسد. میثم در باره جزئیات شهادت خویش, طبق آنچه از امیر مؤمنان شنیده بود, با ابن عباس صحبت کرد و او را شگفت زده نمود.8
3 ـ راوى حدیث: وى احادیث بسیارى از على(ع) شنیده و آنها را در یک مجموعه گردآورى کرده بود. آنچه در فرصت هاى مختلف از پیشواى خود روایت مى کرد و از حوادث آینده خبر مى داد, اهتمام او را به این موضوع نشان مى دهد. دو تن از پسرانش به نام صالح و یعقوب نیز مطالبى را از نوشته هاى او روایت کرده اند. 9
4 ـ علم به اسرار: همچنان که پیشتر اشاره شد, او علم (بلایا و منایا) داشت; یعنى از حوادث آینده و نحوه مرگ و میر افراد و فتنه هایى که بعداً قرار بود اتفاق بیفتد, خبر داشت. هم نامه سربسته مى خواند و هم راز نشنیده مى گفت و آن همه را از مولایش امام على(ع)فرا گرفته بود; مثلاً شهادت خود را پیش گویى مى کرد, خبر مرگ معاویه را یک هفته قبل از آن به ابو خالد گفته بود, قیام مختار را در کوفه نیز پیش گویى کرده بود10, از حادثه جان گداز کربلا هم خبر داشت, با آن که خودش سال ها پیش از آن واقعه به شهادت رسید.
روزى به زنى به نام (جبله مکّى) گفته بود: این امت, پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم مى کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک مى دانند; این داستانى است که مولایم امیر مؤمنان(ع)به من خبر داده و فرموده است که همه چیز بر حسین بن على(ع) خواهد گریست. 11
روزى در مجلس بنى اسد با حبیب بن مظاهر (از شهداى کربلا) دیدار کرد و با او گفتارى مفصل داشت. حبیب, در سخنى اشاره آمیز, خبر از شهادت میثم داد و گفت: گویا پیرمردى را مى بینم که در راه دوستى با خاندان پیامبر, او را به دار مى زنند و بر چوبه دار, شکمش را مى درند (اشاره به شهادت میثم در کوفه).
میثم هم در جوابش گفت: من نیز مردى سرخ رو را مى بینم و مى شناسم که براى یارى فرزند دختر پیامبرش قیام مى کند و کشته مى شود و سرش در کوفه گردانده مى شود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا).
مردمى که شاهد این گفت گو بودند, سخنان آن دو بزرگوار را مسخره کردند و دروغ پنداشتند ; اما چند روزى نگذشت که میثم بر دار آویخته شد و چندى بعد نیز حبیب بن مظاهر در کربلا شهید شد و سر او را نیز بر نیزه زده, به کوفه آوردند. 12
فرجام سرخ
وقتى میثم از سفر حج به سوى کوفه برمى گشت, ابن زیاد دستور دستگیرى او را داده بود.
گماشتگان والى, در (حیره) میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد, دستگیر کردند. وى هنگام دستگیرى, سالخورده و نحیف بود و جز پوستى بر استخوان هایش نمانده بود;13 هر چند قلبى شجاع و دلى نیرومند داشت.
او را پیش ابن زیاد بردند. حرف هایى میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. والى کوفه از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمار جواب داد: در کمین ستمگران, که تو نیز یکى از آنانى.
گفت: باید از على بن ابى طالب(ع) بیزارى بجویى و به او ناسزا بگویى, و گرنه دست ها و پاهایت را بریده, بر دار خواهم آویخت.
میثم گفت: مولایم على (ع)به من خبر داده که مرا به دار مى آویزى و زبانم را مى بُرى.
ابن زیاد براى ابراز دشمنى خود, گفت: دست و پایت را مى برم و رهایت مى کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.
دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمار بر فراز دار هم از فضایل على بن ابى طالب(ع) مى گفت و اعلام مى کرد: اى مردم! هر کس دوست دارد حدیثى از سخنان على(ع) را بشنود, پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر مى دهم. مردم مشتاقانه براى شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر را به گوش مردم مى رساند.
سرانجام, دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند, از این رو به دستور ابن زیاد, زبان او را بریدند و وى را با ضربت نیزه ها بر فراز دار به شهادت رساندند.
مدتى پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد براى زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمى داد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرت مند او با هم هم پیمان شدند و شبى نگهبانان را غافلگیر کردند, جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران, فردا صبح جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند. 14
مرقد مطهر و الهام بخش آن شهید راه عقیده و ایمان, در محلى میان نجف و کوفه است و شیفتگان حق, آن را زیارت مى کنند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها:
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 2, ص 291.
2ـ بحار الانوار, ج 53, ص 113.
3ـ سفینة البحار, ج 2, ص 524.
4ـ همان, ص 525.
5ـ بحار الانوار, ج 40, ص 200; نفس المهموم, ص 60.
6ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, همان, ص292ـ رجال کشّى, ص 86.
8ـ سفینة البحار, همان, ص 524.
9ـ همان.
10ـ رجال کشّى, ص 80; بحار الانوار, ج 42, ص 125.
11ـ بحار الانوار, ج 45, ص 202
12ـ نفس المهموم, ص 60.
13ـ همان, ص 59.
14ـ رجال کشّى, ص83.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجعَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مِنَ الْعَمَلِ مَا يُكَفِّرُهَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِالْحُزْنِ لِيُكَفِّرَهَا
از حضرت امام حسین عليه السّلام روايت شده كه فرمودهاند؛ همانا بنده هر گاه گناهش زياد شود و عمل نداشته باشد كه جبران گناهانش را بكند خداوند او را به غم و اندوه گرفتار ميكند تا كفاره ى گناهانش باشد.
پی نوشت :
ارشاد القلوب-ترجمه رضايى ج1 427 باب پنجاه و يكم خبرهائى كه از رسول خدا نقل شده ..... ص : 410
منبع:حوزه
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجدر این رابطه امام سجاد (ع) میفرمایند: خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را از آرزوگرایی دور دار و با عمل صادقانه از آرزومندی نجاتمان بخش! تا بدانجا که به گذراندن ساعتی پس از ساعتی دیگر و تمام کردن روزی بعد از روز دیگر و پیوستن نفسی بر نفس دیگر و برداشتن گامی به دنبال گامی دیگر امید نبندیم و تو خود ما را از فریب آرزوها ایمنی ده و از شر آنها نگاه دار.
امام صادق (ع) میفرمایند: ای عبدالله جندب! خوشا به حال آن کس که آرزوهای کاذب، او را به خود مشغول ندارد.
امام علی (ع) نیز در این باره در احادیثی میفرمایند: خدا آن کس را بیامرزد، که با هوای خود ستیز کند و آرزوهای خویش را دروغ شمارد.
*آرزوهای دلخوش کن چشمها را کور میکند... هر که دل به آرزوی دراز ببندد، چنان که باید تن به کار ندهد.
*عملت را رفیق خود را قرار بده و آرزو و میلت را دشمن خود.
*آرزو پایانی ندارد.
*هر کس در طلب سراب بکوشد، رنجش فراوان و تشنگیاش افزون میشود. هرکه در سراب امید بندد، نومید میشود و از تشنگی میمیرد.
*بدانید که آرزو عقل را به غفلت میاندازد.
پینوشت:
تحفالعقول /148
تحفالعقول /221
بحار 78/14
غررالحکم /61
غررالحکم /23
غررالحکم /297
نهجالبلاغه /208
صحیفه سجادیه/260
الحیات، محمدرضا حکیمی
منبع:ایسنا
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجأعظَمُ الناسِ قَدراً مَن لَم يَرَ الدُّنيا خَطَراً لِنَفسِهِ؛
پربهاترين فرد كسى است كه دنيا را بهاى خود نداند.
الكافي: ج ۱ ص ۱۹ ح ۱۲ / چشم تماشا: ج1 ص146.
منبع:جام
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجمرحوم آیت الله مرعشی نجفی که تشرفات مکرری از او به محضر امام زمان(عج) نقل شده و دیگر خصائص و کمالات او زبانزد خاص و عام است، زمانی فرمودند وقتی که در نجف بودیم، روزی هنگام ظهر، مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا بزن؛ تا برای صرف نهار بیاید.
من به طبقه بالا رفتم و دیدم که پدرم، در حال مطالعه خوابیده است.
نمی دانستم چه کنم؟
از طرفی باید امر مادر را اطاعت می کردم و از طرفی، می ترسیدم با بیدار کردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم.
خم شدم و لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم، تا اینکه در اثر قلقلک پا، پدرم از خواب بیدار شد و دید من هستم.
وقتی این ادب و احترام را از من دید، گفت: شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقا.
دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت قرار دهد».
و من هر چه دارم از برکت همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید.
منبع:افسران
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجآیتالله مصباحیزدی در همایش مداحان بسیجی که در موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) قم برگزار شد، با اشاره به تعریف مداح و فلسفه وجودی آن، بیان کرد: کسانی که پیشه آنها مدیحهسرایی اهلبیت(ع) است را مداح میگویند و افتخار بزرگی است که نصیب کسی میشود که لیاقت آن را داشته باشد.
این عضو مجلس خبرگان با اشاره به انتظارات از مداح و نقشی که میتواند در جامعه ایفا کند، گفت: در واقع مداح، هنرمندی است که معارف اسلام و اهلبیت(ع) را شناسایی کرده و در قالب اشعار و نظم و بیانات هنرمندانه به مردم القا میکند تا آشنایی مردم با معارف اهل بیت(ع) بیشتر شود تا نقشی در آشنا کردن مردم با خدا و اهلبیت(ع) داشته باشند.
به گزارش ایسنا به نقل از حوزهنیوز، وی با بیان اینکه «برای هر کار هنری استعداد خدادادی و مهارت اکتسابی لازم است» تصریح کرد: مداح باید از سلیقه و ذوق و استعداد در جلب توجه شنونده برخوردار باشد که یک موهبت خدادادی است.
مصباحیزدی با بیان اینکه «قالب و محتوا در مداحی بسیار مهم است» گفت: علاوه بر قالب و نحوه بیان در مداحی، نوع مطالبی که بیان میشود نیز بسیار مهم است و باید مطالبی را بیان کند که آموزنده و موجب شوق انسان به معارف اهلبیت(ع) شود و نباید هرچه به ذهنش رسید برای گریاندن مردم بیان کرد.
وی بیان مطالب صحیح در مداحی را مورد توجه قرار داد و گفت: ما در معارف خود مطالبی بسیار داریم که اگر درست بیان شود، اشکآور است و ثواب آن نیز فراوان است.
این عضو مجلس خبرگان، بکار بردن الفاظ متشابه در بعضی مداحیها را مورد توجه قرار داد و گفت: گاهی این الفاظ بوی شرک میدهد، برای مثال عباراتی مانند "حسین اللهی بودن" که گاهی بیان میشود، دشمنان میتوانند به عنوان شرک علیه شیعه از آن استفاده کنند.
وی تاکید کرد: اظهار ارادت کردن به اهلبیت(ع) را بهتر میتوان انجام داد که بوی شرک ندهد و دشمنان نیز سوء استفاده نکنند.
مصباحیزدی با بیان اینکه «اشعار خوب و فاخری داریم که بزرگان ما سرودهاند» گفت: نباید چیزهایی که سبک است و موجب خجالت شود را در قالب شعر در وصف امام حسین(ع) گفت.
وی با اشاره به اینکه «تجربه نشان میدهد که غیر از اسباب ظاهر برای تأثیر مداحی، اخلاص و صفای خود مداح نیز مهم است» بیان کرد: گاهی مداح شعری میخواند که زیاد بر اسباب ظاهری توجه نمیکند، ولی با توجه به اخلاصی که خودش دارد، بسیار تأثیرگذار است.
رئیس موسسه امام خمینی(ره) با بیان اینکه «یک کار علمی و تحقیقی برای پیشرفت کار و حسن تأثیر و ایجاد تحول در شنوده نیاز است» افزود: در دو جهت باید مطالعه صورت گیرد که اولاً موجب اثربخشی بیشتر شود و ثانیاً آسیبهایی که ممکن است اثر معکوس ایجاد کند مورد بررسی قرار گیرد.
وی با اشاره به اینکه «عوامل دیگری هست که باید آنها را مورد توجه قرار داد» بیان کرد: اولین مورد داشتن اخلاص در مداحی است و باید درک کنیم که مداحی یک حرفه و کاسبی نیست، بلکه یک خدمت بزرگ به اسلام، تشیع، سیدالشهدا(ع)، امام زمان(عج) شهدا و علما است و چیزی نیست که با مشاغل دیگر مقایسه شود.
مصباح یزدی با بیان اینکه «گاهی شعری که مداحی میخواند، آدم را منقلب میکند» گفت: افتخاری است که خداوند نصیب برخی بندگان شایستهاش کرده که چنین توفیق و سلیقهای دارند که بتوانند چنین رابطهای را ایجاد کنند.
وی با بیان اینکه «اگر همه کارها را برای خداوند انجام دهیم ارزش بسیار بالایی دارد» اظهار کرد: اگر شما برای خدا کار کنید میتوانید با حرفهای که دارید گنج بسیاری را ذخیره کنید؛ باید سعی کنید که کاری را که میشود برای خداوند انجام داد با نیت پاک تنها برای خداوند باشد و چیزی بگویید که فکر میکنید خداوند دوست دارد و موجب خشنودیش شود.
این عضو مجلس خبرگان افزود: مهمترین عاملی که ارزش کار را بالاتر میبرد این است که کار کاملاً برای خدا باشد.
وی با اشاره به اینکه «یکی از بزرگترین وظایف ما این است که هر آنچه میتوانیم از مقام ولایت حمایت کنیم» گفت: امروز در نعمتهای اجتماعی نعمتی بالاتر از نعمت مقام معظم رهبری در زیر آسمان وجود ندارد.
مصباحیزدی با بیان اینکه «یکی از کسانی که میتواند از مقام ولایت حمایت کند، مداحان هستند» گفت: کمتر کسی میتواند این نقش را به خوبی ایفا کند.
منبع:ایسنا
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجاین مرجع تقلید در دیدار جمعی از اعضای هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و دست اندرکاران همایش "ابعاد وجودی انسان در قرآن کریم، سنت و آراء اندیشمندان مسلمان" که در محل بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء برگزارشد، در سخنانی به تبیین جایگاه منحصر به فرد انسان در میان دیگر مخلوقات خداوند پرداختند و اظهارداشتند: انسان خلیفه خداوند در زمین است و خلیفه ناگزیر به انجام خواسته های مستخلف عنه است و از آنجا که خداوند اکرم است ، طبق آیه شریفه سوره مبارکه علق انسان را به حضور در کلاس درس کرامت فراخوانده، در نتیجه خداوند که اکرم است انسان را که خلیفه او در زمین می باشد را کریم آفریده است.
ایشان در ادامه تنها راه نجات بشریت را پیمودن مسیر انبیاء دانستند و گفتند: بزرگترین دشمن انسان که لحظه ای از فکر نابودی انسان غافل نمی شود، در درون خود انسان است؛ شیطان مانند دشمنان خارجی انسان نیست. چرا که انسان با دشمن بیرونی می تواند مدارا و صلح کند و یا ممکن است در جنگ با او کشته شود، اما با شیطان لحظه ای نمی توان مدارا کرد و از طرفی شیطان انسان را نمی کشد، بلکه انسان را اسیر می کند و از او سواری می کشد و آبروی انسان که بزرگترین سرمایه او است را از بین می برد. لذا ما نباید لحظه ای از خود و نفس مان غافل شویم.
خاطرنشان می شود: همایش "ابعاد وجودی انسان در قرآن کریم، سنت و آراء اندیشمندان مسلمان" 29ـ 28 مهر ماه 1393 با محورهای قرآن کریم ( انسان در تفاسیرشیعی، انسان در تفاسیراهل سنت)، محور سنت(انسان در روایات شیعی، انسان در روایات اهل سنّت)،محورعلوم اسلامی، محورانسان در آرای اندیشمندان معاصر اسلامی از جمله دیدگاه های حضرت آیت الله جوادی آملی در دانشکده الهیّات و معارف اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار خواهد شد.
منبع:حوزه
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجچه ضرورتی داشت امام حسین (علیه السلام) در این سفر، خانواده را همراه خود ببرد؟ چه اشکالی پیش می آمد که آنان را در مکه باقی گذارد تا در جوار خانه خدا عبادت کنند یا آنان را به همراه عبدالله بن عباس به مدینه بفرستد؟
آمدن زن و بچه همراه امام حسین (علیه السلام) هیچ گونه نقش منفی در نهضت امام و به پیروزی رسیدن آن نداشته است. آنچه مهم است اینکه آیا همراهی آنان با امام تأثیر مثبتی برای اسلام یا برای خود آنان داشته است یا خیر؟
اگر فرض شود همراهی خانواده امام با وی هیچ نقش مثبتی در اسلام، نهضت و… نداشته باشد باز بردن آنان به همراه خود، قابل توجیه است، زیرا که آنان خودشان خواستار همراهی با حضرت بودند و چندین بار که در طول مسیر اعلام کرد که هرکس می خواهد برگردد هیچ یک از آنان چنین خواسته ای را مطرح نکرد بلکه اگر در جاهایی امام می فرمود که همراهی آنان لازم نیست و می توانند برگردند آنان ناراحت می شدند. و حتی در کربلا و پس از آن هیچ یک نمی گفتند ای کاش به چنین سفری نمی رفتیم.
بنابراین بر فرضی که همراهی آنان با امام حسین (علیه السلام) هیچ نفع و ضرری نداشته باشد، باز رفتن آنان به همراه امام خواست شخصی آنان بوده و خودشان بر چنین مسافرت و چنین رنج و درد کشیدن هایی راضی و بلکه خوشحال بوده اند و ما نباید افراد را بر کاری که به دلخواه خود انجام داده اند و پدر به عنوان رئیس خانواده آنان را در خواستشان آزاد گذاشته و ضرر و زیانی برای دیگران نداشته، توبیخ یا محاکمه کنیم. بلکه باید از امام حسین (علیه السلام) درس مهربانی و مدیریت بیاموزیم که چنان با خانواده و کودکان مهربانی کرده که حتی در سخت ترین شرایط، حاضر نیستند او را تنها بگذارند.
اوج عشق خانواده به امام حسین (علیه السلام) را می توان از کلام «جون» غلام ابوذر فهمید. او که غلامی سیاه و هدیه ابوذر به امام حسین (علیه السلام) بود وقتی حضرت او را مرخص کرد تا برود و زنده بماند و به جای اینکه از آزادی خود خوشحال شود گریه افتاد و گفت: … سوگند به خدا شما را رها نمی سازم تا خون سیاهم به خون های شما در آمیزد.( موسوعه کلمات الامام الحسین، 452)
وقتی که یک غلام که همیشه خواستار آزادی است این چنین باشد، حساب دیگران و عشق و علاقه شان به امام روشن است. چنانکه عبدالله بن حسن که نوجوان بود و برای دفاع از عمویش از خیمه فرار کرد و وقتی شمشیری حواله امام حسین (علیه السلام) شد دست خود را جلو برد تا به این وسیله از امام دفاع کند و دستش قطع شد(همان، ص 507)
فواید همراهی خانواده با امام
1- مسلم است که اگر امام بدون زن و فرزند بلکه با هفتاد یا صد یا پانصد مرد جنگی از مکه به سوی کوفه رهسپار می شد، به راحتی ممکن بود که به آنان برچسب یاغی، مفسد، خارجی و… بزنند و در همان اولین برخورد در بیرون کوفه آنان را به عنوان خارجی و حَروُری از بین ببرند که در این صورت کشته می شدند و اثری از آنان در صفحه آن روز یا هر روز تاریخ باقی نمی ماند.
2- بعید نبود که حکومتیان به عنوان لشکر فاتح به مکه یا مدینه حمله کنند و برای درس عبرت گرفتن به دیگران هر جنایتی فجیعی را درباره زن و فرزند امام مرتکب شوند، همان گونه که در واقعه حره با اهل مدینه چنین کردند.
3- خانواده امام حسین (علیه السلام) توانستند پیام رسان حادثه کربلا باشند و در کوفه، شام، مدینه و بین راه، تنها کافی بود که خود را معرفی سازند که نوه ها و فرزندان نوه های پیامبرند و لااقل شامیان بفهمند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، خویشاوندانی نزدیک تر از معاویه و یزید دارد که به فرمان یزید کشته و اسیر گشته اند.
4- مقاومت خانواده امام بر انجام واجبات الهی درباره احکامی را که می رفت تا مندرس شود، زنده ساخت که از جمله آنها می توان اصرار آنان بر حفظ حجاب، حفظ خود از نامحرمان، جلوگیری از مورد دید واقع شدن، جلوگیری از اختلاط زن و مرد نام برد.( ر.ک: تاریخ الطبری، 4/367 تا 379)
5- نشان دادن راه مبارزه به تمامی مبارزان، که اگر خانواده خوب تربیت شد و خوب آموزش دید، در بحبوحه کار، همراه، همگام و هماهنگ با نهضت است، سخنان زنان در تقویت مردان برای دفاع از امام حسین (علیه السلام) و برای دفاع از اهل بیت، نشان می دهد که کار کردن بر روی خانواده و تربیت آنان اثر مهمی در پیشرفت کار دارد.
بی جهت نبوده که خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «و انذر عشیرتک الاقربین»( سوره شعراء، آیه 214. و خویشان نزدیکت را هشدار ده) و به اهل ایمان دستور داده است: «قوا انفسک و اهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة».( سوره تحریم، آیه 6، خود و خانواده تان را از آتشی که سوخت آن مردم و سنگ است حفظ کنید)
به هر حال امام(علیه السلام) نشان داد که در دوران فراغت باید به انسان سازی پرداخت تا در روز حادثه آن انسان ها با مقاومت و فداکاری انسان را در راه هدف یاری دهند.
6- نشان دادن قدرت روحی امام که حتی در بحبوحه جنگ، فشار دشمن، جراحت های زیاد، تشنگی و… از زن و فرزند خود غافل نمی شود و این نشانگر اوج روحی و کمال روحی امام است، که باید در چنان صحنه هایی بروز کند.
زیاد دیده شده که در تصادفات و غیره، فرد از خانواده و فرزندانش غافل می-شود و در لحظاتی تمام فکرش به خودش و نجات خودش معطوف است و گاهی حتی با نابودی آنان به دست خود، راه نجات خود را می پوید نشان دادن روحیه ای برعکس، حتی در آخرین لحظات آن گونه که در رجزهای امام حسین (علیه السلام) و کلماتش ظاهر است اوج روحیه او را می رساند نظیر: «من حسین بن علی هستم، سوگند خورده ام که سر تسلیم فرو نیاورم، از خانواده پدرم دفاع کنم، بر دین پیامبر حرکت می نمایم.»( ر.ک: موسوعه کلمات الامام الحسین، 499. انا الحسین بن علی آلیت ان لا أنثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی)
یا کلام معروف امام حسین (علیه السلام) که خطاب به آن فرمود: اگر دین ندارید و از معاد نمی ترسید در این دنیایتان آزادمرد باشید … من با شما می جنگم و شما با من می جنگید و زنان گناهی ندارند، تا من زنده ام سرکشان، یاغیان و جاهلانتان را از تعرض به خانواده ام باز دارید. با این کلمات نشان داد که غیرت و مردانگی در هر حالی ولو آخرین لحظه حیات باشد، خوب است، اگر زن و فرزند همراه او نبودند چنین پیامی را نمی توانست به این زیبایی بیان کند.
7- آموزش اینکه دفاع از کیان اسلام و دفاع از عقیده و آرمان زن و مرد نمی شناسد و هرکس در حد توان خود می تواند در این امر مهم شریک باشد.
8- نمایاندن چهره واقعی دشمن، که در راه رسیدن به مقام، حتی ناجوانمردانه ترین شیوه ها را به کار می برد و زن و کودکان که از تعرض مصونند و در جنگ ها نباید مورد آزار و اذیت یا کمبود امکانات قرار گیرند را در معرض شدیدترین تضییقات قرار داد و حتی آنان را از آب منع کرد و علاوه بر مردان که تشنه جان دادند زنان نیز در حالت تشنگی شدید به سر می بردند.
منبع:باشگاه خبرنگاران
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجامیرالمومنین امام علی علیهالسلام در فرازی از خطبه خود فرمودند: شما را برحذر مىدارم از دگرگونى در خلق و خوى و از نفاق.
همواره زبان را يكى كنيد. هركس بايد كه زبان خود نگه دارد. بسا شود كه زبان سركشى كند.
به خدا سوگند، نديدهام بندهاى را كه پرهيزگارى كند و پرهيزگاريش او را سودمند افتد، مگر آنكه زبان خود نگه دارد.
هر آينه زبان مؤمن در پس قلب اوست و قلب منافق در پس زبان او. زيرا، مؤمن هنگامى كه آهنگ گفتن كند، نخست در درون خود در آن بينديشد، اگر نيك بود بر زبان آرد و اگر بد بود پنهانش دارد. منافق هر سخن كه بر زبانش آيد بگويد و نداند چه به سود اوست و چه بر زيان او.
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: "ايمان هيچ بندهاى استقامت نپذيرد مگر آنگاه كه دلش استقامت پذيرد و دلش استقامت نپذيرد، مگر آنگاه كه زبانش استقامت پذيرد." پس هر يك شما بتواند خداى تعالى را ديدار كند، در حالى كه، دستش از خون و مال مسلمانان پاك باشد و زبانش به عرض و آبروى كسى زيان نرسانيده باشد، بايد چنان كند.
بدانيد، اى بندگان خدا، كه مؤمن حلال مىشمارد در اين سال چيزى را كه در نخستين سال حلال مىشمرد و حرام مىداند در اين سال چيزى را كه در نخستين سال حرام مىدانست.
بدعتهايى كه مردم در دين نهادهاند، حرامى را بر شما حلال نمىكند، بلكه ، حلال همان است كه خدا حلال كرده و حرام همان است كه خدا حرام كرده است.
متن حدیث:
ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ الْاءَخْلاقِ وَ تَصْرِيفَها، وَاجْعَلُوا اللِّسانَ وَاحِدا وَلْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسانَهُ، فَإِنَّ هَذَا اللِّسانَ جَمُوحٌ بِصاحِبِهِ، وَاللَّهِ ما اءَرَى عَبْدا يَتَّقِي تَقْوى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْزُنَ لِسانَهُ، وَ إِنَّ لِسانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَراءِ قَلْبِهِ، وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنافِقِ مِنْ وَراءِ لِسانِهِ، لِاءَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذا اءَرادَ اءَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ، فَإِنْ كانَ خَيْرا اءَبْدَاهُ، وَ إِنْ كانَ شَرّا واراهُ، وَ إِنَّ الْمُنافِقَ يَتَكَلَّمُ بِما اءَتَى عَلى لِسانِهِ، لا يَدْرِي ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَيْهِ، وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه : ((لا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ، وَ لا يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ)) فَمَنِ اسْتَطاعَ مِنْكُمْ اءَنْ يَلْقَى اللَّهَ سُبْحانَهُ وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِماءِ الْمُسْلِمِينَ وَ اءَمْوالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسانِ مِنْ اءَعْراضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ.
وَاعْلَمُوا عِبادَ اللَّهِ، اءَنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ الْعامَ ما اسْتَحَلَّ عَاما اءَوَّلَ، وَ يُحَرِّمُ الْعامَ ما حَرَّمَ عَاما اءَوَّلَ، وَ اءَنَّ ما اءَحْدَثَ النَّاسُ لا يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئا مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ، وَ لَكِنَّ الْحَلالَ مَا اءَحَلَّ اللَّهُ، وَالْحَرامَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ.
«نهج البلاغه، خطبه175»
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج
حضرت امام محمد باقر(ع) می فرمایند: روز قیامت، چون جماعتی را از کنار حوض کوثر دور می کنند، حضرت رسول(ص) می گریند و می فرمایند: چگونه نگریم بر جماعتى که از شیعیان على بن ابى طالب بوده و به سوی دوزخ روان میشوند؟!
در کتاب «بشارة المصطفى» و «مجالس» شیخ مفید و «أمالى» شیخ طوسى روایت کرده اند از شیخ مفید، از ابن قولویه، از حسین بن محمد بن عامر، از مُعَلّى بن محمد، از محمد بن جمهور عَمِّى، از ابن محبوب، از أبو محمّد وابِشى، از أبو وَرْد که گفت: از حضرت امام محمّد باقر علیهالسلام شنیدم که مى گفت: چون روز قیامت بر پا شود، خداوند همه مردم را عریان و پا برهنه در زمین هموارى جمع می کند؛ و آنها را در راه محشر به قدرى متوقف می دارند که همگى عرق بسیارى مى کنند و نفَسهاى آنان به شدت میزند، و به قدرى که خداوند اراده کرده است درنگ مى کنند؛ و این است معناى گفتار خداوند تعالى: «فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا؛ و در آن وقت (اى پیامبر) نمى شنوى مگر صداى آرام و بدون صوت را.»
در این حال منادى از عرش ندا می کند: کجاست پیامبر امّى؟ خلایق می گویند: این صداى تو به همه رسید و همه شنیدند، آن پیامبر را با اسمش صدا کن!
منادى ندا می دهد: کجاست پیامبر رحمت: محمد بن عبدالله؟ رسولالله صلّى الله علیه و آله و سلّم بر پا مى ایستد، و از همه مردم جلوتر مى آید تا اینکه مى رسد به حوضى که طول آن به قدر مسافت ما بین أیْلَة و صَنْعَاء است، و در کنار حوض مى ایستد. و پس از آن صاحب شما را ندا مى کنند؛ او هم به جلو مى آید، و در برابر مردم با رسول الله(ص) وقوف مى کند.
سپس به مردم اجازه داده مى شود و آنان به حرکت در مى آیند. و در آن وقت، مردم به دو دسته تقسیم مى شوند: جماعتى در حوض وارد مى شوند، و جماعتى را از حوض دور مى کنند و چون رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم ببیند که از محبان ما اهل بیت کسى را از حوض دور کنند گریه می کند و می گوید: اى پروردگار من! شیعه على! اى پروردگار من! شیعه على!
در این حال خداوند فرشته اى را مى گمارد که از آن حضرت بپرسد: اى محمد! سبب گریه شما چیست؟! رسول الله می گوید: چگونه نگریم بر جماعتى که از شیعیان برادرم علىّ بن ابى طالب هستند، و من آنان را مى نگرم که از حوض دورشان کرده اند، و به جانب أصحاب دوزخ روان ساخته اند!؟
خداوند عز و جل میگوید: اى محمد! من از گناهان آنها گذشتم، و همه را به تو بخشیدم. و من آنان را به تو و به کسانى که از ذریه تو هستند، و آنان آن ذرّیه را دوست دارند و ولایت آنها را برعهده گرفته اند، ملحق ساختم، و آنها را از زمره و جمعیت تو قرار دادم و در حوض تو وارد کردم و شفاعت تو را درباره آنان پذیرفتم و به همین دلیل تو را مکرم و گرامى داشتم.
و حضرت باقر علیه السلام گفتند: در آن روز چه بسیار از مردان و زنان گریه کنندهاى که چون این جریان را ببینند، فریاد مى زنند: یامحمداه! و هیچ یک از موالیان ما و از محبان ما نمى ماند مگر آنکه در حزب ما قرار مى گیرد و با ما وارد در حوض ما مى شود.
پی نوشت:
منتهی الامال
منبع:جام
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجاستاد محسن امیری، قاری برجسته و پیشکسوت کشورمان در جلسه آموزش هفتگی خود با اشاره به لزوم توجه و تشویق جوانان به انس با آیاتد الهی گفت: بی تفاوتی نسبت به زندگی دیگران در مکتب اسلام وجود ندارد. مسلمانان باید نسبت به هم کیشان خود احساس مسئولیت کنند از این روست که همه باید نسبت به انس جوانان با قرآن کریم احساس وظیفه کرده و جلسات آموزش قرآن را پرشور برگزار کنند.
وی افزود: باید جوانانی که با آیات الهی انس دارند قدر این نعمت بزرگ را دانسته و دیگران را هم به این امر مهم تشویق کنند.
امیری تصریح کرد: خوشبختانه نظام جمهوری اسلامی ایران مفتخر به رهبری شخصیتی است که علاقه مند به قرآن کریم بوده لذا باید سایر مسئولان کشور نیز در راستای انس و الفت هرچه بیشتر آحاد جامعه کار کنند.
این استاد برجسته قرآن عنوان کرد: مهمترین وظیفه ما بزرگترها تشویق جوانان به سمت قرآن است. قطعا هیچ هدیه مادی جوابگوی کار بزرگ آنها نیست ولی ما باید در کار خیر پیشی بگیریم و از قاریان و حافظان جوان تقدیر کنیم.
وی در بخش دیگری از صحبت های خود با اشاره به نقش الحان و تلاوت های ناب در انتقال مفاهیم قرآنی گفت: اجرای درست الحان و تلاوت قران که منطبق با معنا باشد انسان را از خود بیخود می کند. وقتی انسان می شنود استاد عبدالباسط با تلاوت خود جمعیتی را مسلمان کرده، تعجب آور نیست.
امیری اظهار کرد: یکی از تلاوت های ناب استاد عبدالباسط سوره مبارکه مائده است. این استاد وقتی به آیه ای که می رسد که قابیل برادر خود را کشته و از درمانگی حیران و سرگشته است با ظرافت و زیبایی لحنی این حالت را به درستی در گوش شنونده القا می کند. این استاد در کلمه "یاویلتی" دربه دری قابیل را با صوت خود نشان می دهد.
استاد امیری با اشاره به آیه 219 سوره بقره گفت: خداوند در این آیه به گناه بزرگ شرابخواری و قمار اشاره می کند و می فرماید: يَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ کَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَکَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآياتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ یعنی: از تو درباره شراب و قمار می پرسند ، بگو: در ارتکاب آن دو گناهی است بزرگ و سودهایی ( مادی ) برای مردم ، و گناه آنها بزرگتر از سودشان است.
وی خاطرنشان کرد: ما قرآنیان از منظر امر به معروف و نهی از منکر لازم است تا اگر کسی به این گناهان مبتلاست این آیه را به آنها نشان دهیم. نشان دادن خود آیه قرآن بسیار تاثیرگذارتر از صحبت کردن خواهد بود آیات قرآن نوری است که تاثیرش از کلام فراتر است.
منبع:شبستان
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجمن در كوفه ثروتمند شده بودم و از این رو از برادران دينى بسيار نزد من مى آمدند و چون ترسيدم در ميان مردم شرمنده شوم به غلام خود دستور دادم هرگاه يكى از برادران دينى آمد و مرا خواست بگو ايشان اينجا نيست .
در همان سال به مكه رفتم. خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و سلام كردم حضرت با سنگينى و گرفته خاطر، جواب سلام مرا دادند.
عرض کردم :فدايت شوم؛ چرا از من روى گردانىید و به من كم لطف هستيد؟
فرمودند: به خاطر اين كه تو روش خود را نسبت به مؤمنان تغيير داده ای.
عرض کردم: فدايت گردم؛ از اين كه زياد مشهور شوم، ترسيدم و چنين كارى كردم. خدا مى داند به آنها شديدا علاقمندم .
حضرت فرمودند: اى اسحاق؛ از زيادى مراجعه مؤمنان هرگز ناراحت نباش! زيرا هرگاه دو نفر مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و دست بدهند، خداوند يكصد رحمت در ميان دو انگشتانشان قرار مى دهد كه نود و نه رحمت از آن مخصوص كسى است كه برادر دينى خود را بيشتر دوست مى دارد و هر كدام نسبت به رفيقش بيشتر محبت كند او بيشتر مورد توجه الهى قرار مى گيرد و هرگاه براى رضاى خدا همديگر را به آغوش گيرند رحمت خداوند آنان را مى پوشاند و به آنان گفته مى شود: شما آمرزيده شديد و هرگاه بخواهند صحبت كنند، فرشتگان به يكديگر گويند از اين دو نفر دور شويم شايد راز دلى دارند و خداوند نمى خواهد از راز دل آنها باخبر شويم .
پی نوشت ها:
1- علامه مجلسی. بحارالانوار، ج76: 21.
2-ناصري، محمود. داستانهاي بحار الانوار، ج5: 213.
منبع:قدس
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجآیتالله سیدمحمدمهدی میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم درباره «مقامات رسول خاتم(ص)» به بیان برخی نکات پرداخته است که در ادامه به آن اشاره میشود:
*پیامبر(ص) بشری هستند که به وجودشان وحی میشود
خدای متعال به این وجود مقدس میفرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیّ»، من بشری هستم مثل شما با این تفاوت که به من وحی میشود، خود این قسمت از آیه دو بخش دارد که یکی از آن جنبه بشریتی حضرت است و دوم اینکه حضرت در لباس بشر آمدهاند، همنشین بشر هستند و خصوصیات بشری دارند؛ اما بشری هستند که «یُوحى إِلَیَّ» به وجودشان وحی میشود و حقیقت وحی به سمت ایشان جاری است.
*راه رسیدن به لقای الهی
میفرماید: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»، ذکر فا در اینجا یعنی که آیه مترتب بر گذشته است، گویا آیه میفرماید اگر کسی ایشان را شناخت و وحی را درک کرد، این امید در وجودش زنده میشود که میشود به لقاء الله رسید. بعد حضرت دستورالعملی میدهند و میفرماید: «فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»، باید عمل صالح انجام بدهد و در عبادت پروردگارش احدی را شریک قرار ندهد؛ یعنی در عبادت اخلاص داشته باشد. پس عمل صالح همراه با اخلاص در عبادت، راه لقاء الله است.
*آنچه باعث تمایز پیامبر اکرم(ص) شده است
نکته مهم این است که اگر ما حضرت را در قالب بشر شناختیم، دیگر نمیتوانیم راه خودمان را با ایشان ادامه بدهیم و متوقف میشویم، وقتی میتوانیم با ایشان سلوک کنیم که آن نقطه امتیاز ایشان را که او را پیامبر و مرجع قرار داده و به ایشان اولویت داده را «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» بشناسیم. قرآن این جنبه را در این بیان نورانی این گونه مطرح کرده است «یُوحى إِلَیّ»، پیامبر بشری است که به او وحی می شود.
*تنها مرحلهای که مختص رسول خاتم(ص) بود
حضرت به مقامی رسید که هیچ حجابی در کار نبود، همه سماوات را پشت سر گذاشتند، همه انبیاء و حتی جبرئیل را پشت سر گذاشتند و در آنجا وحیی به پیامبر(ص) شد که هیچ واسطهای در آن در کار نبود. یکی از آیاتی که وحی حضرت را توضیح میدهد آیه ای است در سوره مبارکه شوری که میفرماید: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ»، هیچ بشری این بهره را ندارد که خداوند با او صحبت کند مگر از سه راه؛ بنابراین میتواند بشری مورد تکلم خداوند قرار گیرد کما اینکه «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیماً»(نساء/164)، خداوند متعال تکلم خاصی با حضرت موسی(ع) داشت که به خاطر همین ایشان به کلیم الله شناخته میشوند.
*سه راهی که خداوند با بشر تکلم میکند
سه راهی که خداوند از این طریق با بشر تکلم می کند عبارتند از: «وَحْیاً» وحی، «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» یا از طریق حجاب، یعنی کلام الهی را از طریق واسطه ای دریافت می کند، مثل حضرت موسی که کلام خدا را از طریق درختی می شنیدند، «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ» یا اینکه واسطهای را می فرستند و کلام الهی از طریق این واسطه به بشر میرسد، مثل خیلی از وحیهایی که به انبیاء میشده، این وحیها به این صورت بود که حضرت جبرئیل کلام الهی را تلقّی میکردند و کلام الهی را به پیامبران میرساندند. از این تقسیم استفاده میشود که نوع وحی غیر از آنجایی است که واسطهای در کار است یا حجابی وجود دارد.
*روایتی از علوم خاص پیامبر و اهل بیت
در کافی نقل کرده که از امام صادق(ع) سؤال کردند: «این علومی که در اختیار شماست از کتابی رسیده یا معلم خاصی به شما تعلیم میکند که ما از آن بیخبر هستیم؟ حضرت(ع) فرمود: امر از این خیلی مهمتر است، بعد حضرت همین آیه را خواند «کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»، آن روح در اختیار نبی اکرم بوده و بعد هم با ما ائمه است.
البته در روایات داریم که همه انبیاء مؤید به روحالقدس هستند، ولی شعاعی از آن روح القدس همراه با انبیاء است، حقیقت روحالقدس پیامبر گرامی ماست که حتی وقتی پیامبر لباس بشر پوشید، او ایشان را همراهی می کند. این موجود مقدسی است که اعظم از همه ملائکه است، پس کلمهای که به حضرت القا شد و خدا با آن با ایشان تکلم کرد، کلمه روح بود؛ یعنی همه حقایق علوم و معارف کتاب و همچنین همه حقایق ایمان در این روح بدون حجاب به پیامبر القا شد، این کلمه روح مشتمل بر همه علوم و معارف است «ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمان» و همه مراتب ایمان و همه حقایق کتاب که «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ» است.
*نور وجود مقدس حضرت خاتم(ص) چه زمانی خلق شد+پاسخ امیرالمؤمنین(ع)
روایتی در بحارالانوار از امیرالمؤمنین نقل کرده که حضرت فرمود: خداوند 424 هزار سال قبل از خلقت همه عوالم -عرش و لوح و کرسی و قلم و همه عوالم مهم دیگر- نور وجود مقدس نبی اکرم(ص) و حبیبش را آفرید، بعد به او فرمود: «أَنْتَ الْمُرَادُ وَ أَنَا الْمُرِیدِ وَ أَنْتَ خِیَرَتِی مِنْ خَلْقِی» و سپس نور ایشان تلؤلؤیی کرد و خداوند از نور ایشان 12 حجاب را آفرید و به حضرت فرمود: وارد این حجب شو، در روایت آمده که هر یک از این حجب ذکر و عبادت خاصی داشت.
همچنین از حضرت سؤال کردند: که شما قبل از خلقت حضرت آدم(ع) کجا بودید؟ ایشان فرمود: حول عرش الهی طواف میکردیم و در اجساد نوری بودیم؛ یعنی در اجساد نوریشان با عالم انوار که عالم ملائکه است ارتباط داشتند و معلم آنها بودند. در آن روایت آمده که حضرت در هر حجابی دوازده هزار سال توقف میکردند و ذکری داشتند که آن عالم را با ذکر خودش نورانی میکردند؛ یعنی سیر در حجب داشتند و آن حجب را به طرف خدای متعال سیر میدادند.
*دو ویژگی خاص آخرین آیه سوره کهف
خواندن آیه آخر سوره کهف دو تا خاصیت دارد: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»، اگر کسی این آیه را قبل از خواب بخواند، هر وقت که اراده کند بیدار میشود، تلقی من این است که اگر کسی بخواهد بر خواب خودش کنترل پیدا کند که مقام خیل مهمی است، از طریق سلوک و انس و شفاعت این آیه میتواند این کار را کند، دیگر اینکه اگر کسی این آیه را وقتی در بستر قرار میگیرد بخواند، خداوند نوری بین او و مسجد الحرام ساطع میکند که اطراف آن ملائکهای هستند که تا صبح برای او استغفار میکنند.
- باید اشتباهات همدیگر را بگوییم. اساس غدیر، برادری است. چنانچه عیوب همدیگر را بگوییم و رفع کنیم، جامعه گلستان می شود.
- انتقادی که بر صدا و سیمای جمهوری اسلامی وارد است این است که چطور، برای یک آهنگ یا تئاتر لاله زاری تخصص و متخصص می خواهد اما برای برنامه ها و سریالهای دینی تخصص نمی خواهد؟ نباید در این رسانه حدیث جعلی یا ضعیف السند پخش شود. این ایرادی ست که متاسفانه وارد است.
- خیلی از عرفا، اسرار را فاش می کردند. این هنر نیست. این کار به سه دلیل است: نقص در سالک، نقص در استاد و یا نقص در سلوک. عرفایی مثل امام خمینی که بزرگترین عارف بودند و آیت الله طباطبایی که معدن عرفان بودند، مواهب زیادی به سینه شان ریخته می شود اما کاملا بر خود کنترل داشتند و چیزی فاش نمی ساختند.
- آیت الله طباطبایی تفسیر المیزان را به دور از ذره ای عرفان نوشتند تا برای عموم مردم قابل فهم باشد.
-سعی کنیم در ایام محرم عزاداری ها را سنگین و بامتانت انجام دهیم که خدای نکرده بواسطه ی کاری سبک، آب به آسیاب شبکه های معاند و بیگانه نریزیم. یا خدای نکرده با تندخویی یا کار ناشایست در جمع خانواده یا دوستان ثواب آن را از دست بدهیم.
- دزدی نزد میوه فروشی آمد. از قیمت میوه پرسید که صدتای آن چند است. میوه فروش پاسخ داد. سپس دزد با سوالات متعدد از قیمت تعداد مختلف، میوه فروش را گیج کرد و پرسید یک دانه چند است؟ میوه فروش پاسخ داد وقتی صد عدد از آن فلان مقدار است، یک عدد که ارزشی ندارد. دزد گفت پس همان یک عدد را به من بده و میوه را گرفت و دوباره این قضیه تکرار شد و میوه ی دوم را گرفت. درباره ی میوه ی سوم، میوه فروش به خود آمد و مانع به تاراج رفتن مالش شد. خوشا به حال آن میوه فروش که در سومین میوه به خود آمد. وای به حال کسی که عمرش را با توجیه "یک شب که هزار شب نمی شود" و امثال این جملات تقدیم شیطان کرده است.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجاردوی آموزشی زیارتی شاعران اهل بیت علیهم السلام در مشهد مقدس برگزار شد . به گزارش عقیق به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مجمع شاعران اهل بیت (ع) این اردو در دومین روز خود برنامه ها و جلسات خود را با شعر خوانی شاعران اهل بیت (ع) و سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مهدی پور آغاز کرد.
موضوع سخنرانی روز دوم اختصاص به حضرت جواد الائمه علیه السلام داشت. حجت الاسلام مهدی پور ضمن اشاره به خصایل و کرامات حضرت به ارتباط قوی و پیوند ناگسستنی حضرت رضا علیه السلام و فرزندشان اشاره کرد . در ادامه مراسم شعرخوانی ها آغاز شد که در بخش اول شاعران چون رحمان نوزانی، سید جواد هاشمی، سید محمد حسینی و غلامرضا فاتحی شعرخوانی کردند و پس از آنان شاعر و ذاکر اهل بیت (ع) جناب علی زمانیان با اشعاری در مدح امام هشتم علیه السلام به نغمه سرایی پرداخت.
در بخش دوم نیز شاعرانی چون سعید بیابانکی، حجت الاسلام و المسلمین شیخ رضا جعفری، سید محمد رستگار و استاد کلامی زنجانی با قرائت اشعار خود حاضران را بهره مند ساختند. گفتنی است این برنامه با حضور شاعران ، ذاکران و اساتیدی چون استاد حاج منصور ارضی، استاد محمدعلی مجاهدی، استاد احد ده بزرگی، استاد اکبر زاده، استاد خوش چهره، حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی و حاج جواد حیدری همراه بود.
دومین برنامه روز چهارشنبه کارگاه آموزشی شعر بود که با حضور استاد سیدمهدی حسینی برگزار شد. در این جلسه که از ساعت 18:30 آغاز شد، ابتدا تعدادی از شاعران جوان حاضر به شعرخوانی پرداختند و سپس بحث پیرامون زبان شعر هیئت با حضور جناب حسینی پی گرفته شد.
حسینی ضمن اشاره به لزوم یک دستی و پرهیز از چندگانگی زبان شعر هیئت، شعری را در فضای هیئات مذهبی موفق دانست که عامه فهم و خواص پسند باشد.
وی تعامل شاعر با مداح را لازم شمرد و اشاره کرد:گاه خوب است شاعر علاوه بر ارائه شعر به مداح، برای او فضاسازی نیز انجام دهد و پاره ای موارد را به او گوشزد نماید.
حسینی راهکار نجات بخش شعر هیئت را خلاقیت در زبان دانست و این مهم را از طریق کشف زوایای تازه در شعر و آشنایی زدایی ممکن شمرد.
در ادامه اشعار خوانده شده در این مراسم را بخوانید:
محمد علی حسین پور (خوزستان):
غیرت هر دو جهان بسته به ناموس شما
هر چه دریاست فدای اقیانوس شما
ای مسیحای مسلمان من ای مرد بیا
که زمین پرشده از نغمه ی ناقوس شما
در شب تیره و خاکستری دهکده ها
پرتویی نیست به جز شعله ی فانوس شما
دیر شد آمدنت جلوه کن از هیبت غار
دور برداشته اکنون دقیانوس شما
و به سامان نرسیده است اگر امر ظهور
امر فرما که بیاییم به پابوس شما
محتشم آهسته تر غم در کمین زینب است
این غروب آفتاب پنجمین زینب است
کودکان در شوق یک ناباوری پر می زنند
چون همین آثار شادی بر جبین زینب است
مثل ذرات جهان خاموش باش و دل بده
با برادر گفتگوی آخرین زینب است
هر چه زیبایی است اینجا در بهشت کربلاست
کربلا با صد قبایل سرزمین زینب است
صبر با عمری حکومت بر دل اصحاب عشق
شصت و یک سال است اینجا خوشه چین زینب است
اینکه بر خاک زمین پاشیده اقیانوس نیست
مشک خالی یل ام البنین زینب است
شعله می بارد خدا سنگ ابابیل است این
یا شرار خطبه های آتشین زینب است
کوه صبری را که بر دوش شترها می برند
حضرت سجاد زین العابدین زینب است
شرم این نامردمی بر دامن اعراب نیست
در حقیقت آدمیت شرمگین زینب است
طفلکی کودک که در آغوش زینب جان سپرد
اولین نه دومین نه هشتمین زینب است
می چکد باران خون از آسمان بر دیر خاک
سهم آب کودکان نازنین زینب است
این دو دستی که سر خورشید را در بر گرفت
دست های فاطمه در آستین زینب است
حرمت ترکیب بندت تا قیامت واجب است
محتشم آهسته تر غم در کمین زینب است
رحمان نوازنی (البرز):
چه رودها که شب و روز عازم سفرند
به دست بوسی دریا همیشه مفتخرند
به نام رازق نان و رطب ملائکه هم
نشسته اند که از سفرۀ تو نان ببرند
دعای خیر تو پشت تمام انسان هاست
کبوتران دعایت همیشه در سفرند
چه آهوان سپیدی که در حیاط حرم
به عشق صید نگاهت نشسته پشت درند
در این حیاط که عالم هبوط می کند و
مقدرات از این آستانه می گذرند
چقدر گل به کفم دادی و نفهمیدم
فرشته های حرم گلفروش رهگذرند
تو باغبان شجرهای طیبه هستی
که شیعیان شما میوه های این شجرند
شب تولد حجّ نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد
و کاسه های طلائی که آب می نوشند
به اعتقاد شفا آفتاب می نوشند
به چشمشان دو پیاله سلام می ریزند
و از تبسم آقا سلام می نوشند
در این حرم همه پاکند مثل روزی که
بدون هیچ گناهی ثواب می نوشند
و اشک های دم در اگر سرازیرند
از آسمان نگاهش شراب می نوشند
از این مشبکه هایی که شکل کندویند
موحدان چه عسل های ناب می نوشند
پس از زیارت شب های ماه می خوابند
و از خیال خوشش توی خواب می نوشند
شب وداع زیارت چنان زمین گیرند
که در فراق حرم التهاب می نوشند
شب تولد حج نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد
و از طلوع مدینه که صبح ایل شدی
به سمت مشرق اقوام ما گسیل شدی
تنور دهکده هامان دوباره گل دادند
به شوق اینکه در این سرزمین خلیل شدی
دوباره آمدی و مهربان تر از موسی
عصای معجزۀ ساکنان نیل شدی
و سنگ سرمه خاک تو را به دیده کشید
که جلوه کردی و فیروزۀ اصیل شدی
به شهر طوسی ما رنگ سبز عشق زدی
و مرهم دل خاکستری ایل شدی
به چشم عشق به چشم تمام آینه ها
همین که آمده ای بهترین دلیل شدی
شب تولد حج نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد
زمین به خاک نشسته است آسمانش را
که باز پر کنی از عشق استکانش را
در انتظار هوای نسیم مشهد بود
اگر که نوح برافراشت بادبانش را
بخوان زیارت نامه در امتداد کلیم
که باز کرده در اینجا خدا بیانش را
بدون تکیه به لطف عصای خود موسا
نشسته تا که بگیری تو بازوانش را
گرفته بال فرشته به چشم زائر تو
که شسته است گناهان بیکرانش را
کبوترانه بپر مثل آن مسیحی که
عروج کرده بلندای آسمانش را
و جبرئیل نشسته است روی گلدسته
که سر دهد به حرم نغمۀ اذانش را
شب تولد حج نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد
به شوق صید شما می دوند آهوها
به پیش چشم شما و کمان ابروها
و در مسیر عبورت به خاک افتادند
به شوق آمدن تو از آن فراسوها
رواق های حرم هر کدام غار حراست
قیامتی ست در این گوشه گوشه پستوها
چه سال ها که ملائک به شوق گوشه نگاه
کنار چشم شما می زنند اردوها
چه کرده ای که زنان طلاپرست آقا!
به پای مرقد تو ریختند النگوها
چه کرده ای که در این صحن؛ قله های جهان
زمین زدند به پابوسی تو زانوها
برای اینکه کبوتر شوند در حرمت
پریده اند به سوی حرم پرستو ها
سحر به سوی خراسان بلیط می خواهم
شب تولد تو با قطار شب بوها
شب تولد حج نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد
که رو سوی او کنم
با دل حدیث دلبر آیینه رو کنم
چشم از خطای قافیه پوشید شاه من
فرصت دهید تا غزلم را شروع کنم
زمزم کجاست؟ تشنه ی غسل زیارتم
کوثر بیاورید که با آن وضو کنم
ای محض مهربانی یا ایها الرئوف
تا رافت است خلق تو من با که خو کنم؟
نقاره ها حضور تو را جار می زنند
نوبت نمی دهند که من های و هو کنم
گلدسته ها به دیدن تو قد کشیده اند
قدم نمی رسد گل روی تو بو کنم
در هر رواق تو شب شعر کتیبه هاست
با سنگ نیز مدح تو را گفتگو کنم
تو آرزوی هشتم هر هفته ی منی
یعنی شبانه روز تو را آرزو کنم
چشمم به چشم های شما دست بر ضریح
کفران نعمت است بهشت آرزو کنم
ای کاش بود دعبل و می خواند روضه ای
تا من به اشک روضه ی تو شستشو کنم
دوباره بوی خوش مشک ناب می آید
شمیم توست که با پیچ و تاب می آید
به صبح دولت من آسمان خورد غبطه
که نیمه شب به برم آفتاب می آید
+ شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه خراب می آید
هنوز در غم بی آبی لب تو ببین
که چشمه چشمه به چشمانم آب می آید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
شب وصال به چشم که خواب می آید؟
+ که شویم از اشک خویش ای گل من
دگر چکار ز دست گلاب می آید
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت
چقدر عکس تو امشب به قاب می آید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خسته دلان مستجاب می آید
سید حجت بحرالعلوم (مشهد):
هشتمین آفتابمان هستی
تو امان عذابمان هستی
از روایات اینچنین پیداست
لحظه های حسابمان، هستی
در سوالات آن شب اول
راحتی_ جوابمان هستی
ما به فکر گناه و شر هستیم
تو به فکر ثوابمان هستی
ما مسلمان شرط توحیدیم
آیه های کتابمان هستی
مستی ماست با شما آقا
لاجرم پس شرابمان هستی
ما نگفتیم و تو عطا کردی
خواهش مستجابمان هستی
هر چه باشد شبیه زهرایی
پسر بوترابمان هستی
جان زهرا بگیر دستم را
تا نبیند کسی شکستم را
عاشق و مبتلا شدن خوب است
خادم این سرا شدن خوب است
سر ما کج نمی شود هر جا
فقط اینجا گدا شدن خوب است
ما زمین خورده ایم و خوشحالیم
با نگاه تو پا شدن خوب است
چون که ما با تو عالمی داریم
از دو عالم جدا شدن خوب است
درد دارم دخیلتان هستم
درد ها را دوا شدن خوب است
نامتان دلخوشی_ ما بدهاست
امشب از ما رضا شدن خوب است
گر چه از انتظار دل گیریم
منتظر در سه جا شدن خوب است
از قسم پای پنجره فولاد
زایر کربلا شدن خوب است
هدیه ی روز عیدمان آقا
نکنی نا امیدمان آقا
کارتان از قدیم احسان است
لطفتان برتر از کریمان است
مثل رسم گذشته ها اینجا
چشم رعیت به دست سلطان است
ظاهرا گر چه جانب مکه
باطنا قبله ام خراسان است
ضامنم شو ببین تو اشکم را
بچه آهو همیشه حیران است
مردم کشورم گرفتارت
آخر اینجا دیار سلمان است
اگر اینجا کسی شهید شود
هر چه باشد کفن فراوان است
گریه دارم دوباره یابن شبیب
روضه در قتلگاه عریان است
کربلا در هیاهوی مقتل
بی کفن یک شهید عطشان است
روی نیزه سرش .. امام رضا
وای بر خواهرش .. امام رضا
سید محمد حسینی ( تهران):
تفاوتی نکند اینکه سر بیاندازی
و یا به خیل غلامان نظر بیاندازی
تو آن عقاب بلندی که خیل خفاشان
تمام عمر نشستند پر بیاندازی
فقط تویی که توانسته ای در اوج شکوه
بساط سفره ی خود مختصر بیاندازی
به جز خدا که به امرش همیشه تسلیمی
نشد مقابل یک تن سپر بیاندازی
تو حق مطلقی و هر چه می کنی حق است
عدالت است اگر نسل بر بیاندازی
به دلم وعده داده بودم تا عاشقی را کنار بگذارم
بعد فهمیدم از محالات است هر چه پا به فرار بگذارم
من همان شاعر حوالی ری، خسته از حرفهای پی در پی
آمدم بیت بیت مشهد تا در دلم واژه کار بگذارم
ای در آیینههات تصویرم من بدون تو زود میمیرم
ناتوانم که لحظهای بی تو عمر در انتظار بگذارم
خسته ام از نگاه دورادور، از قدمگاههای نیشابور
باید انگار بعد از این با تو زیر گنبد قرار بگذارم
دوست دارم تورا برای خودت چه کسی گفته ضامنم باشی
آهویی عاشقم که آمدهام تا قرار شکار بگذارم
شاهرود است و بی قرارانت، سبزوار است و سربدارانت
بیقرار آمدم خراسان و میروم سر به دار بگذارم
غلامرضا فاتحی (اصفهان):
با لاسر شمس شمس دیگر آورد
یک ماه زماه ها فراتر آورد
گنجشک و کلاغ و کبک در ایران بود
در کشور ما رضا کبوتر آورد
این بزم دو استاد سخن دارد
دو عالم اهل فن دارد
حیدر یکی و رضا یکی ای والله
زهرا چقدر ابالحسن دارد
حرز تو از حرز های این جهان مشهور تر
ما که مهمانیم بر این سفره ها پر سور تر
نام بابایت علی و نام فرزندت علی
پس صد و ده بار هستی از نمک ها شور تر
یازده مرتبه انگور ثمر می بخشد
عسکری تو شده مستی دگر می خشد
من و یک چند نفر چای خور سنگین را
در جزا حق به نک نه به شکر می بخشد
جد او بوده پیمبر پسرش هم که نگو
پس خدا شیعه ی او را ز دو سر می بخشد
گفت سرداب به شاعر که سه شنبه ایران
پدری زائر خود را به پسر می بخشد
آه حسن ...حس غریبیبه تمام اعضا
به خصوص از همه بدتر به جگر می بخشد
روضه که جگر شد و حسن در کوچه
سهمی از سوختنش ر ا که به می بخشد
حا و سین گفت که یا نون مرا دریابید
که فقط نام حسین است اثر می بخشد
علی زمانیان (مشهد):
چه می شد از شب تنهایی من نور رد می شد
مسیر خانه ام از کوچه سرشور رد می شد
چه می شد بودم آن روزی که مولایم ز نیشابور رد می شد
به اینها زیر باران فکر می کردم …خیابان در خیابان فکر می کردم
دلم رفت و دلم برگشت…دلم با هر قدم برگشت
در این حال و هوا ناگاه سرم سمت حرم برگشت
به من باب الجواد آغوش بازش را نشان می داد
و گنبد روی دوش پنجره فولاد دستش را تکان می داد
حرم لبریز زایرها
مسافرها
مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
یکی در آفتاب داغ شالی کار می کرده
یکی یک سال پای دار قالی کار می کرده
و حالا هرکدام آرام زبان وا کرده در این ازدحام
" ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه های خسته را آقا
به بیخوابی دوچشم خویش رامجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را
یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت
یکی بالای گلدسته اذان میگفت
صدا پیچید در صحن و حرم، گویا درو دیوار با انصاریان میگفت:
"اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی…"
. یکی بغض میان آه را میگفت
یکی هم خستگی راه را میگفت
جوان زایری در گریه هایش"آمدم ای شاه" را میگفت
خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند
همانهایی که جاماندند و حالا پای تصویر حرم هستند
یکی یاد رواق افتاده تنهایی
یکی بیمار و حالا در اتاق افتاده تنهایی
دلش میخواست نایی داشت
جوانتر بود و پایی داشت
میان این همه زائر
دلش میخواست جایی داشت...
کنار حوض گوهر شاد وقتی حرف آب آمد
دو سه بیتی که خواندم برلبم جانم رباب آمد
زیارت آخرش شد اول روضه ،سفر کردم به سمت مقتل روضه
حسین آمد، به هم گفتند که شمشیر آورده
ولی نه روی دستش کودک بی شیر آورده
از این سو یک نفر نیزه،یک نفر شمشیر ،آن هم تیر آورده
میان نیزه ها،شمشیره ها،از میان تیرها،تیر سه شعبه دست بالاکرد
دهان چله را وا کرد،خودش را در میان دندان کمان جا کرد
سفیدی گلو را تاکه پیدا کرد،چنان خود را کشید و داد پیچ و تاب یک لحظه
که تا پرتاب شد کودک پرید از خواب یک لحظه
سعید بیابانکی:
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی
جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی
بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی
این بیت سُست را نفروشم به عالمی
گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظّمی
می خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی
بار بر بندید آهنگ سفر دارد حسین(ع) نیت رفتن در آغوش خطر دارد حسین(ع)
خنجر نامردمی خوردن ز اهل کوفه را خوب میداند که میراث از پدر دارد حسین(ع)
وای من مابین رود دجله و رود فرات لب ز شنهای بیابان خشک تر دارد حسین(ع)
اهل بیتش را ببین همراه خود آورده است چون که از پایان کار خود خبر دارد حسین(ع)
تا بگوید شرط دینداری فقط آزادگیست روی دستش غنچه ای بی بال و پر دارد حسین(ع)
بانگ بر زد پیکری بی دست، ادرک یا اخا ناگهان دیدند دستی بر کمر دارد حسین(ع)
کوه صبر است او که هم داغ برادر دیده است هم تک و تنهاست هم داغ پسر دارد حسین(ع)
بر فراز نی نگاهش را به صحرا دوخته است آه اگر از اهل بیتش چشم بردارد حسین(ع)
کاروانی نیزه و شمشیر و خنجر پیش رو کاروانی اشک و ماتم پشت سر دارد حسین(ع)
بر فراز نیزه می خندد لب و دندان او وعده دیدار چون با تشت زر دارد حسین(ع)
تا که حج ناتمام خویش را کامل کند ترک سر کرده است احرامی دگر دارد حسین(ع)
هر درش راهی است تا خورشید تا آئینگی کعبه عشق است هفتاد و دو در دارد حسین(ع)
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....
شیخ رضا جعفری :
مرا دلبند مشهد آفریدند
ارادتمند مشهد آفریدند
میان سینه ام گنجی نهادند
مرا مانند مشهد آفریدند
پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست
وقتی که در حیاط حرم می وزید هست
بعداً یقین به نور شما کرد دید نیست
با شک نگاه کرد خودش را و دید هست
پس بی خیال زردی پائیز گشت و گفت:
تا انبساط سبز شما هست عید هست
هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد
این جا چقدر آمد و رفت جدید هست
از سینه چاک های شما کم نمی شود
در دشت لاله خیز همیشه شهید هست
با سنگ های فرش حرم حرف می زنم
این جا چقدر سنگ صبور سفید هست!
دل را به دست پنجره فولاد می دهم
این جا برای هر دل بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیده ام
فرصت برای بال اگر می پرید هست
چون سینه است مشرق شمس الشموس ها
پس شمع مرده ایست اذان خروس ها
ای آنکه بی ولایت تو خوک می شوند
دامادهای منتظر نو عروس ها
بر تربت ربوبیتت بوسه می دهند
بعد از سجود طایفه خاکبوس ها
در آخر طریقت و در اول وصال
شهد مکرری تو به لبها و بوس ها
خورشید دین ما شدی و سجده می بریم
بر گنبد طلائی تو ما مجوس ها
از غیرت تجردت ای گندم بهشت
آدم برهنه شد زخودش چون سبوس ها
آتش بزن تمامیت جنگل مرا
در خود نسوختند هنوز آبنوس ها
ما سنگها زیارت خورشید می رویم
فیروزه ایم پر زده تا صحن طوس ها
با هر اذان صبح که نقاره می زنند
من یاد میکنم ز أناالحق کوسها
ما را به انبساط عزیزت گره بزن
ای ابرویت طریق سلوک عبوس ها
سید محمد رستگار(مشهد):
ای ماه نکویی به تو می زیبد و بس
آراسته خویی به تو می زیبد و بس
تو خوب ترین عموی دنیا هستی
عباس عمویی به تو می زیبد و بس
میان حجره ی در بسته عالمی دارد
به یاد مادر مظلومه ماتمی دارد
غریب خانه و درد آشنای شهر بود
غریب نیست جز او هر که محرمی دارد
در آن شلوغی شادی که از کنیزان است
به کنج خانه ی خود خلوت غمی دارد
جوان ترین گل گلزار فاطمه است جواد
که در هجوم خزان فرصت کمی دارد
که روز عجیبی ندیده کس تا حال
گلی که آب نخورده است شبنمی دارد
به یاد جد غریبش حسن می گرید
که مثل دجله به دامان خود یمی دارد
اگرچه آخر ذیقعده خود شهید ولی
همیشه شیعه برایش محرمی دارد
به یاد ماه مدینه در آفتاب عراق
به چشم اشک فشان کعبه زمزمی دارد
سرش به دامن موسی بن جعفر است هنوز
به کاظمین اگر خفته همدمی دارد
ره بهشت نشان می دهد به زائر خویش
به روی گنبد خود گر که پرچمی دارد
امیداور جواد است رستگار کسی
که با ولایت او حصن محکمی دارد
دوباره شب شد و تا پای صبح غم با من
نشست و گفت حدیث غم تو غم با من
غمی که بود از آن مرگ هم نفس با تو
به زندگی شده بعد از تو هم قدم با من
خدا نکند نکند با کسی پس از من و تو
زمانه آنچه که هم با تو کرد هم با من
هنوز بعد تو مانند لاله می سوزم
چه کرده داغ تو و یاد عمر کم با من
به راستی چه کشیدی پس از رسول خدا
نگفته ای تو اگر گفت قد خم با من
به جان رسیده ام از زندگانی بی تو
ببین که تا به چه حد می رود ستم با من
به هر طرف نگرم جای خالی ات بینم
تو نسیتی که ببینی چه کرده غم با من
دل بسته ی این در است بازش نکنید
از درگه دوست بی نیازش نکنید
دستی که رسیده بر ضریح مولا
دیگر به سوی کسی درازش نکنید
حاج ولی اله کلامی زنجانی :
ما آمده ایم آستان بوس شویم
با معرفت امام مانوس شویم
دیگر چه نیازمان به شاهان جهان
تا خادم درگه شه طوس شویم
ما آمده ایم تا رضایی بشویم
در خیمه طوس کربلایی بشویم
ای دوست به حرمت غریب الغربا
از خود برهانمان خدایی بشویم
نظر بر ناله و آهم بیانداز
ببر در عرش یا چاهم بیانداز
رضا جان دست خالی آمدم من
بیا با دست پر راهم بیانداز
امیرالمومنین(ع)-عید غدیر
جبرئیل وحی طبعم باز بال و پر گرفته
باز بال و پر گرفته زندگی از سر گرفته
زندگی از سر به عشق ساقی کوثر گرفته
ساقی کوثر که فیضش خلق را در برگرفته
شهریار ملک جان ها رهبر فرد جهان ها
حکمران آسمان ها شمع سوزان زمان ها
خیز و از خم غدیر او بزن جام بلا را
قدسیان را بر سر از شوق علی شور افتاده
آسمان گل بوسه بر خاک غدیر خم نهاده
یپک حق در محضر احمد به تعظیم ایستاده
رخ نموده لب گشوده دل ربوده حال داده
از خدا بر لب پیامش بر نبی ذکر سلامش
با علی عشق مدامش ذکر خاص و فیض عامش
در حضور مصطفی سر داده مدح مرتضی را
نخل طوبی در زمین و آسمان بر می فشاند
آسمان بر خاک ، دامن دامن اختر می فشاند
یا امین وحی در بزم علی پر می فشاند
نقل بلغ بر سرو روی پیمبر می فشاند
مصطفی لب باز کرده حرف دل ابراز کرده
دم به دم اعجاز کرده مدح مولا ساز کرده
کرده خوشبو با مدیحش غنچه معجز نما را
وادی تفتیده صحرا و گرما بیش از حد
منبر از چوب جهاز اشتران گوینده احمد
مستمع حجاج و عنوان سخن فرمان سرمد
داده انصار و مهاجر را ندا شخص محمد
کی بقاتان آرزویم وی گرائیده به سویم
بشنوید اینک بگویم هر که من مولای اویم
خوانده مولا از برای او علی شیر خدا را
گر به قدر عمر دنیا کس کند حق را عبادت
روز و شب او را بود ذکر و نماز و روزه عادت
در صفا و مروه اش حاصل شود فیض شهادت
بی تولای علی هرگز نمی بیند سعادت
دشمن دادار باشد کافری غدار باشد
حق از او بیزار باشد تا ابد در نار باشد
یا رب از خط ولای او جدا مگذار ما را
ای مهاجر ای همه انصار پاک و حق پرستم
خوب می دانید یاران من همان پیغمبر استم
کز پی ارشادتان با حق از اول عهد بستم
این علی که دست خیبر گیر او باشد بدستم
پای تا سر داور است این هستی پیغمبر است این
مسلمین را رهبر است این حیدر است این حیدر است این
خوب بشناسید این تنها وصی مصطفی را
این علی مخلوق اول بوده خلاق مبین را
این علی پیش از خلایق خوانده رب العالمین را
این علی دارد زمام آسمان ها و زمین را
این علی استاد و مرشد بوده جبریل امین را
این علی حق الیقین است این علی حبل المتین است
این علی فتح المبین است این علی حصن حصین است
این علی پیش از ولادت بوده رهبر انبیا را
این علی با حق و حق برگرد او گردد هماره
این علی از حق و حق از او نمیگیرد کناره
این علی از خاک برافلاکیان دارد نظاره
این علی جان گیرد و جان می دهد با یک اشاره
این علی غیب و شهود است این علی شمع وجود است
این قعود است این رکوع است این سجود است
این علی کامل کند با مهر خود دین شما را
بی ولای مرتضی نخل عبادت بر ندارد
آتش است و حاصلی جز دود و خاکستر ندارد
بی کس است آن کس که در روز جزا حیدر ندارد
سر فراز است آن که دست از دامن او بر ندارد
باش یا الله یا رب با علی همراه یا رب
وال من والا یا رب عاد من عاداه یا رب
کن اجابت از برای ابن عمم این دعا را
یا علی ای بر سر دستت زمام آسمان ها
ای خدائی داده حی لامکانت در مکان ها
ای به گردون گوی چوگان ولایت کهکشان ها
نقل تو نقل سخنها ذکر تو ورد زبان ها
تو علی مرتضائی حیدری خییر گشائی
عبد پا تا سر خدائی نه خدائی نه جدائی
کبریائی کن که عالم در تو بیند کبریا را
ای کف پای تورا گلبوسه از مهر نبوت
ناقه ات را ساربان گردیده ایثار و فتوت
نقش سم دلدلت تصویری از عدل و مروت
بسته حق بین تو و خیر البشر عقد اخوت
سایه تیغت عدالت آیه عشقت رسالت
پایه قصرت جلالت مایه حبت اصالت
نسبتی نبود به هم مهر تو و نسل خطا را
من نه مغرور از نماز و روزه و حجو زکوتم
نیست جز مهر تو و اولادتو خط نجاتم
با تو بودم با توهستم در حیات و در مماتم
گشته گم در بحر غفران تو کوه سیاتم
ای به دامان تو دستم هر که بودم هر چه هستم
(میثم) دل بر تو بستم بر سر راهت نشستم
دست گیر از لطف ، این افتاده و بی دست و پا را
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجنکاتی از سخنان حجت الاسلام علوی تهرانی را بخوانید؛
_ آیا در غیبت کبری ارتباط اختیاری و دائمی با امام عصر وجود امکان دارد یا خیر. ارتباط به پنج معنا می باشد. ارتباط گاهی به معنای رؤیت، گاهی به معنای ملاقات، گاه به معنای فیض حضور، گاه به معنای شهود، گاهی هم به معنای ارتباط برقرار کردن با امام در عالم خواب و رویا است. عده ای ممکن است در عالم رویا با امام عصر ارتباط داشته باشند.
_ حضرت مهدی این طور خودشان را معرفی می کنند که من آخرین وصی خدا هستم و به واسطه من بلا و گرفتاری و سختی را از خاندان و پیروانم دفع می کند. به حق القدم ایشان زمین و آسمان در مسیر خود حرکت می کنند و از جای خود تخطی نمی کنند. ایشان می فرمایند که امان زمین به واسطه من است.
_ امام زمان دعاگوی ما است و به حضرت حق عرضه می فرماید که خداوندا شیعیان ما شعاع نور ما هستند و از باقیمانده گل ما خلق شده اند و به ما نزدیک هستند و گناه خیلی انجام می دهند و وقتی دلیل گناه کردن را از آنها می پرسیم می گویند که ما مهدی را داریم و ایشان ما را شفاعت می کنند. خدایا اگر گناه این ها بین تو و خودشان است و کسی از گناهشان باخبر نیست به خاطر من از سر تفصیراتشان بگذر.
_ ارتباط به معنای رؤیت که امام را ببینیم و ایشان را یا تا آخر عمر نشناسیم و یا بعداً بشناسیم. در این موارد عده ای می گویند امکان دارد که می گویند سید بن طاووس از این جمله هستند. این ها می گویند که عقلاً هیچ منعی برای ملاقات با امام زمان وجود ندارد.
_ دلیل دوم اینان این است که غیبت برای امام مانند سنتی از سنن انبیا است. پدیده غیبت در دوره اسلام برای امام زمان اتفاق افتاد چیز نوظهور نبوده و غیبت کردن در سلسله انبیا اتفاق افتاده است. پیامبر می فرمایند که هر آنچه که در امت های گذشته اتفاق افتاده در امت اسلامی هم قطعاً اتفاق می افتد مانند همان چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است. حضرت نوح و حضرت موسی و جناب یوسف هم غیبت کردند.
_ در دوره غیبت مردمان او را می بینند ولی او را نمی شناسند. گاهی مردم با امامشان صحبت می کنند و امامشان کمکشان می کنند ولی او را نمی شناسند. این چطور امکان دارد.
_ در روایتی از امام زمان آمده است که اگر همه یک دل در امامت ما بودند هرگز برکت ملاقات ما از آنها گرفته نمی شد و خیلی زود به محضر ما شرفیاب می شدند. آنچه که باعث شده ما در حبس از مردم باشیم اخباری است که از این ها به گوش ما می رسد و این ها قلب ما را آزار می دهد. ما امام زمان خود را نمی شناسیم و همه یک دل با امام زمان نیستیم.
_ همهنمی توانند به محضر امام برسند بلکه باید هم ایمانشان بالا باشد و هم ورع داشته باشند حضرت بحر العلوم یکی از این اشخاص است.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجامیرالمومنینامام علی علیهالسلام در فرازی از خطبه خود فرمودند: شما را برحذر مىدارم از دگرگونى در خلق و خوى و از نفاق. همواره زبان را يكى كنيد. هركس بايد كه زبان خود نگه دارد. بسا شود كه زبان سركشى كند. به خدا سوگند، نديدهام بندهاى را كه پرهيزگارى كند و پرهيزگاريش او را سودمند افتد، مگر آنكه زبان خود نگه دارد. هر آينه زبان مؤمن در پس قلب اوست و قلب منافق در پس زبان او. زيرا، مؤمن هنگامى كه آهنگ گفتن كند، نخست در درون خود در آن بينديشد، اگر نيك بود بر زبان آرد و اگر بد بود پنهانش دارد. منافق هر سخن كه بر زبانش آيد بگويد و نداند چه به سود اوست و چه بر زيان او.
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: "ايمان هيچ بندهاى استقامت نپذيرد مگر آنگاه كه دلش استقامت پذيرد و دلش استقامت نپذيرد، مگر آنگاه كه زبانش استقامت پذيرد."پس هر يك شما بتواند خداى تعالى را ديدار كند، در حالى كه، دستش از خون و مال مسلمانان پاك باشد و زبانش به عرض و آبروى كسى زيان نرسانيده باشد، بايد چنان كند. بدانيد، اى بندگان خدا، كه مؤمن حلال مىشمارد در اين سال چيزى را كه در نخستين سال حلال مىشمرد و حرام مىداند در اين سال چيزى را كه در نخستين سال حرام مىدانست. بدعتهايى كه مردم در دين نهادهاند، حرامى را بر شما حلال نمىكند، بلكه ، حلال همان است كه خدا حلال كرده و حرام همان است كه خدا حرام كرده است.
متن حدیث:
ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ الْاءَخْلاقِ وَ تَصْرِيفَها، وَاجْعَلُوا اللِّسانَ وَاحِدا وَلْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسانَهُ، فَإِنَّ هَذَا اللِّسانَ جَمُوحٌ بِصاحِبِهِ، وَاللَّهِ ما اءَرَى عَبْدا يَتَّقِي تَقْوى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْزُنَ لِسانَهُ، وَ إِنَّ لِسانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَراءِ قَلْبِهِ، وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنافِقِ مِنْ وَراءِ لِسانِهِ، لِاءَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذا اءَرادَ اءَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ، فَإِنْ كانَ خَيْرا اءَبْدَاهُ، وَ إِنْ كانَ شَرّا واراهُ، وَ إِنَّ الْمُنافِقَ يَتَكَلَّمُ بِما اءَتَى عَلى لِسانِهِ، لا يَدْرِي ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَيْهِ، وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه : ((لا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ، وَ لا يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ)) فَمَنِ اسْتَطاعَ مِنْكُمْ اءَنْ يَلْقَى اللَّهَ سُبْحانَهُ وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِماءِ الْمُسْلِمِينَ وَ اءَمْوالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسانِ مِنْ اءَعْراضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ. وَاعْلَمُوا عِبادَ اللَّهِ، اءَنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ الْعامَ ما اسْتَحَلَّ عَاما اءَوَّلَ، وَ يُحَرِّمُ الْعامَ ما حَرَّمَ عَاما اءَوَّلَ، وَ اءَنَّ ما اءَحْدَثَ النَّاسُ لا يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئا مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ، وَ لَكِنَّ الْحَلالَ مَا اءَحَلَّ اللَّهُ، وَالْحَرامَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ.
پی نوشت:
«نهج البلاغه، خطبه175»
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج:آنچه در پی میآید، یکی از سخنرانیهای مرحوم آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی «رضوان الله تعالی علیه» است که در یکی از اعیاد غدیر ایراد کرده بودند. نظر به طرح برخی نکات تازه و ظریف در این سخنان، متن کامل آن به مناسبت فرا رسیدن عید سعید غدیر منتشر میشود. أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین.
* دو آیه که در روز هجدهم ذی الحجّه نازل شد
دوستان خطاباتی را که در چنین روزی به پیغمبر اکرم شد، زیاد شنیدهاند؛ یکی در مورد تبلیغ بود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» [1] «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» [2]. و یکی هم درباره اکمال دین بود: «در اینجا دو مسئله وجود دارد: یکی اینکه خطاب «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» آیا در روز غدیر از ناحیه خداوند به پیغمبر اکرم القا شده یا قبل از آن بوده است؟ یعنی آیا بعد از آنکه حج تمام شد و پیغمبر اکرم داشتند به سوی مدینه تشریف میآوردند، به ایشان امر شد که ولایت علی(ع) که مظهر تامّ ولایت است را به مردم برسانند؟ یا در زمان دیگری بود؟ مورخین این قضیه را مختلف نقل کردهاند. مطلب دیگر این است که چه نسبتی بین رسالت و ولایت وجود دارد؟
* زمانِ «امر به نصب» امروز نبود
در مورد مسئله اوّل باید بگوییم که چنین نبوده است که خدای متعال امروز یا در این موسم حج به پیغمبر اکرم این معنا را القا کرده باشد. بلکه این، مطلبی بود که خداوند مکرّر در مکرّر به پیغمبر اکرم فرموده بودند. یکی از مواردی که به پیغمبر اکرم این معنا القا شد و بالاترین مورد القای این معنا نیز هست، زمانی بود که پیغمبر اکرم به معراج رفت. خدای متعال این امر را در آنجا و در بالاترین مقام به پیغمبر القا فرمود. مسئله ولایت علی(ع) از آنجا سرچشمه می گیرد.
* یک روایت با سندی عالی
در این مطلب، نکات بسیار لطیف، بالا و والای معرفتی وجود دارد که چرا در معراج این معنا به پیغمبر اکرم القا شد. حالا من روایتی را میخوانم که در همین مورد است. روایت از امام صادق«صلوات الله علیه» است که ایشان از پدر بزرگوارشان امام باقر«صلوات الله علیه» نقل میکنند، ایشان هم از علی بن الحسین زین العابدین«صلوات الله علیه»، آن حضرت هم از پدر بزرگوارش امام حسین(ع) روایت را نقل میکنند تا به پیغمبر اکرم میرسد. پس سند روایت بسیار عالی و والاست؛ چون در این سند، همه راویان از معصومین«صلوات الله علیهم اجمعین» هستند.

* سخن گفتن رودرروی خدا با پیغمبرش
روایت این است: «قال رسول الله«صلّی الله علیه وآله وسلّم» لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ کَلَّمَنِی رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ» پیغمبر اکرم فرمود: در شبی که مرا به سوی آسمانها بردند، پروردگارم با من سخن گفت. اوّلاً این شب، همان شب معراج است که قرآن کریم میفرماید: «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی» [3] نکته دیگر این است که ظاهراً این صحبت کردن خدای متعال با پیغمبر، بدون حجاب بوده است؛ چون که «مِن وَراء حجاب» ندارد.
ما در روایات داریم که وقتی خداوند با دیگر انبیایش سخن میگفت به آنها وحی می کرد و از پس حجاب با آنها ارتباط برقرار میکرد، ولی این سخن گفتن با پیغمبر خاتم و در شب معراج، وحی از ورای حجاب نبود، بلکه خدا رویارو با آن حضرت صحبت میکرد. عبارت «کلّمنی ربّی جلّ جلاله» هم همین معنا را درباره کیفیت صحبت میرساند که خداوند در شب معراج یک صحبت رویارو با آن حضرت رسول داشته است.
* بعد از تو، علی حجّت من است
حال آن سخن چه بود؟ « فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ!» خدا مرا صدا زد. «فَقُلْتُ لَبَّیْکَ رَبِّی» من هم عرض کردم: بله، پروردگار من! «فَقَالَ إِنَّ عَلِیّاً حُجَّتِی بَعْدَکَ عَلَی خَلْقِی». فرمود: علی بعد از تو حجّت من بر بندگان است. ببینید مسئله ولایت حضرت از کجا شروع میشود! اصل ماجرای ولایت حضرت از خود خدا شروع میشود.
*ریشه و اصل ولایت امیرالمؤمنین
بله؛ ما این خبر را هم در روایات داریم که پیغمبر اکرم در ابتدای بعثت، هنگامی که رسالتش را ابلاغ کرد، همان جا فرمود که هرکس که دعوت مرا بپذیرد، او وزیر و جانشین من است. ظاهر این ماجرا این است که قضیه ربطی به حکم و نصب خدا ندارد؛ امّا اینها جنبه ظاهری قضیه است و ریشه کار به خود خدا بر میگردد. لذا حضرت رسول میفرماید: «خداوند» به من فرمود که علی بعد از تو بر خلق من حجّت است. «وَ إِمَامُ أَهْلِ طَاعَتِی» اوست که رهبر و پیشوای اهل طاعت من است. «مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ عَصَانِی». هرکس او را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر که او را عصیان کند، مرا عصیان کرده است.
* «امر به نصب» در شب معراج
حالا دقت کنید که در اینجا چه فرمانی صادر میشود؛ «فَانصِبْهُ عَلَماً لِأُمَّتِکَ یَهْتَدُونَ بِهِ بَعْدَکَ» [4] خدا به پیغمبرش دستور میدهد که «تو او را به عنوان عَلمی برای امّتت نصب کن تا مردم بعد از تو، به سبب او هدایت شوند». پس «اصل فرمان نصب» در شب معراج بوده است نه حجّۀ الوداع. خوب دقت کنید!
*تفاوت «إخبار به نصب» با «دستور به آن»
توجّه داشته باشید که ما یک خبر دادن داریم و یک دستور دادن؛ «إخبار به منصب» یک چیز است و «مأموریت دادن برای نصب» مطلب دیگری است. این طور نبود که مأموریت نصب علی(ع) در حج به پیغمبر اکرم داده شده باشد؛ بلکه این مأموریت در شب معراج به حضرت محوّل شد.
این نکته خیلی ظریفی است که عرض کردم؛ «مأموریت نصب» در شب معراج به پیغمبر اکرم ابلاغ میشود، آن هم بدون واسطه و از ناحیه خود خداوند که علی(ع) را به این مقام منصوب کن! این خطاب در شب معراج بوده که هیچ حجابی بین پیغمبر اکرم و ربّش نبود. این مأموریّت در یک مکالمه رویارو بین ربّ و عبد واگذار شد.
* تقدِم ولایت بر رسالت
بحث دوم در مورد «رابطه بین رسالت و ولایت» است. اوّلاً این طور نیست که ولایت یک امر ظاهری باشد، ثانیاً این طور هم نیست که بعضی گفتهاند، صرفاً برای رسالت، جنبه کمکی دارد. برخی این معنا را طرح میکنند که «ولایت، عون و کمک رسالت است» حال اینکه مسئله این نیست.
خود آیه هم گویای این معناست که ولایت، نقش محوری داشته و عون و کمک رسالت نیست. این تعبیر دقیقتر و رساتر است که «اصلاً رسالت، برای ولایت جنبه مقدّمی دارد». ثقل و سنگینی بحث، به طرف ولایت است نه رسالت. تعبیرهایی که میگوید ولایت به رسالت کمک میکند و ثقل بر روی رسالت است، درست نیست. ثقل در ناحیه ولایت است و رسالت، همچون پلی است تا ما از آن عبور کنیم و به ولایت برسیم. مقصد، ولایت است و رسالت گذرگاهی برای رسیدن به ولایت است.
* همه کارهای پیغمبر، به دستور الهی بود
حالا من نکتهای را میخواهم بگویم که ندیدهام کسی روی این مسئله بحثی کرده باشد. شما می دانید تمام اعمالی که پیغمبر اکرم در باب رسالت انجام میداد، همهاش حسابشده و از ناحیه خدا بود. کسی منکر این مطلب نیست که تمام گفتار و اعمال حضرت، همه و همه به دستور الهی بود؛ و چه بسا بسیاری از اعمال پیغمبر اکرم معانی مجسّمی بود که مظهر یک سنخ حقایق در خارج بودند. یعنی این رفتارها و گفتارها، ظهور آن معانی بلند حقیقی بود که حضرت دریافته بودند و آن را این گونه ابراز میکردند.
*نمونهای از تقدّم ولایت بر رسالت
مثلاً حضرت در فتح مکّه وقتی که میخواست مسئله شرک از نظر ظاهری ریشهکن شود، وارد کعبه شدند و با همراهی علی(ع) بتها را بیرون ریختند. این از فضیلتهای بسیار بلند حضرت امیر است که وقتی وارد خانه کعبه میشوند، ایشان قدم روی شانه های پیغمبر اکرم میگذارد و بالا میرود تا بتها را سرنگون کند. ببینید در اینجا رسول، پل و گذرگاهی است برای اینکه ولایت کار خودش را انجام دهد. نقش اساسی مربوط به ولایت است و رسالت گذرگاه است. بنابراین صحیح، این است که عبارت مشهور را بر عکس کنیم و بگوییم «رسالت، کمک ولایت است» نه اینکه ولایت، کمک رسالت باشد.
* امر خدا بود که علی پا بر شانه رسول خدا بگذارد
این عمل و فعل خارجی رسول خدا، اتفاقّی نیست که مثلاً دو نفر به هم رسیده باشند و یکی بگوید: تو بالا برو و بتها را بشکن! تمام اینها حساب شده است. اصلاً پیغمبر اکرم از ناحیه خدا اجازه نداشت که علی(ع) را نگه دارد تا خودش پایش را روی شانه او بگذارد و بتها را سرنگون کند. حضرت چنین وظیفهای نداشت. وظیفه پیغمبر همین بود که از علی(ع) بخواهد که او بالا رود و این کار را انجام دهد. اینها همه حسابشده بوده و از معانی بسیار بالایی است که گویای حقایقی در پشت پرده است. همه اینها گویای این حقیقت است که رسالت، گذرگاهی برای ولایت است و این ولایت است که کار اساسی را انجام میدهد.
* بررسی یک شبهه: پیغمبر، صاحب ولایت و رسالت
در اینجا نکتهای را بگویم که یک وقت اشتباه نشود؛ ممکن است کسی بگوید: مگر پیغمبر اکرم دارای ولایت نبود که شما این حرفها را میزنید؟ جواب این است که بله؛ پیغمبر اکرم هم دارای ولایت بود و اصلاً حضرت «مجمع دو عنوان رسالت و ولایت» بود، امّا نکته اینجاست که ایشان از نظر خارجی، «مظهر رسالت» بود.
* چگونگی تشخیص کارهای رسالی و ولایی رسول خدا
حال اگر ما بخواهیم در وجود پیغمبر و نسبت به کارهایی که ایشان انجام دادند، تفکیک کنیم و ببینیم که کدام کار مربوط به جنبه رسالت ایشان است و کدام مربوط به جنبه ولایت است، چه باید بکنیم؟ چون ایشان هر دو جنبه را دارند. امّا از کجا بفهمیم که این کار مربوط به جنبه رسالت است یا ولایت چه باید بکنیم؟ اینجاست که آن موجودی که مظهر ولایت است، نقش ولایت را ایفا میکند و آن کسی که مظهر رسالت است، نقش رسالت را باید ایفا کند؛ ولو اینکه آن موجودی که مظهر رسالت است، مظهر ولایت هم باشد.
لذا در آن روز که باید کار نهایی صورت پذیرد، وظیفه پیغمبر اکرم این است که بایستد و گذرگاه ولایت شود تا ولایت کار اساسیاش را انجام دهد. اهمیّت ولایت در این جهت است.
* کار نهایی با ولایت است
حالا ما یک سنخ اصطلاحاتی داریم که به کار هم گرفته میشود؛ مثلاً در این آیه هم، همین مطلب آمده است که رسالت نقش ارائه طریق دارد و ولایت، ایصال به مطلوب میکند؛ یعنی یکی راه را نشان میدهد و دیگری دست انسان را گرفته و او را به هدف نهایی میرساند.
اگر دقّت کنید میبینید که همه این اعمال حضرت نیز با این بحث تطبیق میکند؛ چرا که پیغمبر میایستد و به علی میگوید که بالا برو! این ارائه طریق است. راه هدایت این است که بتها شکسته شوند. امّا چه کسی عملاً بتها را میشکند؟ چه کسی حقیقتاً ایصال به مطلوب میکند و کار اساسی و نهایی را انجام میدهد؟ شما میبینید ولایت است که نقش ایصال به مطلوب دارد.
* ولایت یعنی ایصال به مطلوب نه تبلیغ
این اصطلاح اهل معرفت درست است و کار رسول با ولی فرق دارد. همه انبیا که رسولان الهی هستند، کارشان تبلیغ است؛ «یا ایها النبی، یا ایها الرسول و ...» هرکدام ازا ین خطابها میگوید: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»؛ و بیش از این وظیفهای متوجّه آنها نیست. تنها وظیفهشان ابلاغ و ارائه طریق است. امّا آنکه دست انسان را میگیرد و او را به مقصد میرساند، ولایت است.
*«ایمان» بعد از اسلام و «ولایت» شرط ایمان است
شما به روایاتی که در باب ایمان داریم، نگاه کنید! میشود گفت که سرآمد روایات در ارتباط با ولایت، آنجاست و حرفی از رسالت در میان نیست. در روایات گاهی بین اسلام و ایمان تفکیک می شود و میگویند که اسلام یک چیز ابتدایی و صرفاً یک گذرگاه است؛ اسلام گذرگاهی برای رسیدن به توقفگاه ولایت است. لذا میبینیم که میفرمایند: «حُبُّ عَلِیٍّ إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ کُفْر». [5]
* چرا «حبّ پیغمبر» نشانه ایمان نیست؟
آیا شما حتّی یک روایت دیدهاید که بگوید: «حبّ محمّد ایمان»؟ ما چقدر روایت از خود پیغمبر اکرم داریم که ایمان را مختصّ در صاحب ولایت و مظهر آن یعنی حضرت علی(ع) میداند! خود پیغمبر اکرم مظهر ولایت و منبع ولایت است، امّا فعلاً در خارج به عنوان رسول مطرح بوده و مظهر رسالت است نه ولایت؛ برای همین کمال ایمان را در مظهر ولایت معرّفی میکنند. نه اینکه حضرت رسول إعمال ولایت نمیکند؛ میکند، ولی فعلاً مظهر ولایت ایشان نیست.
* دین مورد رضایت خدا، دین با ولایت است
من نمیخواهم تفسیر بگویم، ولی اینجا که قرآن میفرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» معنایش این است که «دینی که مرضی خداوند است، تنها ارائه طریق نمیکند، بلکه دینی است که انسانها را به خدا میرساند». ایصال به مطلوب هم با ولایت ممکن است. دین مورد پسند و رضایت خدا باید عملاً شرک شکن باشد و حقیقتاً انسانها را به توحید برساند نه اینکه فقط راه توحید را به آنها نشان دهد. دین کامل و نعمت تمام، این است که از انسانها دستگیری کند و آنها را واقعاً موحد کند. این دین، مرضی خداست.
* ولایت یعنی «عمل» نه «حرف»
لذا مسائل زیادی در کنار این مطلب مطرح میشود؛ مثلاً مسئله ولایت ظاهری و باطنی، ولایت در سطح جامعه و... با این توضیحات میفهمیم که ولایت، جنبه عملی دارد. در ولایت، کار و عمل مطرح است، نه تبیین و توضیح. لذا مبیّن احکام، رسول است و مجری آنها در سطح جامعه، کار صاحب ولایت است. برای همین است که میبینیم ولایت اصلاً جنبه ارشادی ندارد. مثلاً یک پدر که ولی فرزند خویش است، عملاً دست او را میگیرد و این طرف و آن طرف میبرد. به این میگویند: «ولی».
* علی، امام «اهل طاعت» است نه «اهل حرف»
برای همین است که در ذیل روایت آمده است که خداوند فرمود: «انّ علیاً حجّتی بعدک علی خلقی و امام اهل طاعتی». علی پیشوای اهل طاعت است. در اینجا مسئله عمل مطرح شده است. «امام اهل طاعتی» یعنی علی امام کسی است که اهل عمل است. اینجا دیگر بحثِ حرف نیست؛ حرفِ بیانِ احکام هم نیست. حتی اعتقاد به حکم ظاهری هم مطرح نیست؛ «امام اهل طاعتی».
* علی، پدری است که دست فرزندش را میگیرد
«من أطاعه أطاعنی و من عصاه عصانی» یعنی علی(ع) دست هر کسی را که گرفت، به سویی سوق داد و او هم با علی همسفر شد و رفت، علی او را به مطلوب، ایصال میکند. دست علی، دست خداست. لذا طاعت علی، طاعت خداست؛ این مثل پدری است که ولی فرزندش بوده و دست او را میگیرد و راه میبرد. «من عصاه عصانی» هر کس هم که عملاً از او سرپیچی کند عصیان مرا کرده است. مثل اینکه دستش را از دست منِ خدا رها کرده است. بعد از همه اینها خداوند میفرماید که «فَانصِبْهُ عَلَماً لِأُمَّتِکَ یَهْتَدُونَ بِهِ بَعْدَکَ».
* خلاصه بحث
من دو مطلب را میخواستم عرض کنم؛ یکی اینکه مأموریت نصب، اختصاصی به موسم حج نداشت که این مأموریت به پیغمبر اکرم داده شد. این مأموریت بین پیغمبر اکرم و ربّش در شب معراج واقع شد. اِخبار قبل از آن هم بود و خود پیغمبر اکرم هم این مطلب را میدانست، لذا از همان اول هم آن را میفرمود؛ امّا مأموریت در شب معراج واگذار شد.
مطلب دیگر اینکه نسبت بین رسالت و ولایت چه نسبتی است؟ باید گفت که رسالت بما انّها رساله، گذرگاهی برای ولایت است و ولایت است که اساس کار بوده و کار اصلی را به سرانجام میرساند. اگر ولایت نبود، رسالت لغو بود. اگر ولایت نبود، لغویت نسبت به رسالت لازم میآمد. چون مقصد همه ادیان همان ولایت و امامت است و بس.
پینوشتها: [1]سوره مبارکه مائده، آیه67.[2] همان، آیه3.[3] سوره مبارکه اسراء، آیه1.[4] بحارالانوار، ج18، ص340.[5] همان، ج38، ص95.منبع:فارس
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند: هیچ یک از شما نباید احدی از بندگان خدا را خوار و بیمقدار شمرده، زیرا نمی داند که کدام یک از آنها دوست و ولی خداست. در رابطه با این فرموده، شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی داستانی تأمل بر انگیزی در مورد طلبه فاضل و متدین آورده است:
اول باری که این آدم کلاهی می شود، وقتی که وارد یکی از مجامع می شود، تمام دوستان و رفقایش او را می بینند شروع می کنند به حمله کردن و تحقیر کردن. آنچنان او را نارا حت و عصبانی می کنند که با اینکه طبعا آدم حلیمی است بر می گردد یک حرف حرف منطقی به آنها می زند.می گوید رفقا! من یک حرفی با شما دارم: شما دوست دشمنانتان هستید و دشمن دوستانتان.برایتان توضیح می دهم:
من فردی هستم مثل شما، مثل شما فکرمی کنم، مثل شما به خدا و قرآن و پیغمبر و ائمه معتقدم، مثل شما درس خوانده ام، مثل شما تربیت شده ام. من با شما در هزار چیز اشتراک دارم. حداکثر به قول شما یک گناه مرتکب شده ام - اگر این گناه باشد- لباسم را عجالتا تغییر داده ام، رفته ام دنبال کاری، کسبی، زندگی ای. فرض می کنیم این گناه باشد. شما با من آنچنان رفتار می کنید که مرا مجبور می کنید که با شما قطع رابطه کنم. و یک انسان هم که بی ارتباط نمی تواند باشد، مجبورم بعد از این با صنف مخالف و دشمن شما دوست باشم چون شما دارید به زور مرا از خودتان طرد می کنید. پس به این دلیل، شما دشمن دوست خودتان هستید که من باشم. ولی شما دوست دشمنانتان هستید.
بعد مثال می زند، می گوید: فلان شخص در همه ی عمرش هیچ وقت اساسا تظاهری هم به اسلام نداشته است، علامتی از اسلام در او نبوده، به قرآن و اسلام اظهار اعتقاد نکرده است، معروف است به اینکه ظالم و ستمگر و فاسق و شرابخوار است، همین آدم که شما از او انتظار ندارید، یک دفعه می بینید آمد به زیارت حضرت رضا علیه السلام. همه تان می گویید معلوم می شود آدم مسلمانی است. این دفعه وقتی او را می بینید، با او خوش و بش می کنید. یعنی از هزار خصلت او نهصدو نود و نه تای آن بر ضد شما و دین شماست. چون از او انتظار ندارید، همینقدر که یک زیارت حضرت رضا علیه السلام آمد می گویید نه، معلوم شد مسلمان است. اما در مورد آن کسی که از هزار خصلت، نهصدو نودو نه خصلتش مسلمانی ست، یک خصلتش به قول شما خلاف است، به خاطر این خصلت می گویید این دیگر مسلمان نیست و از حوزه ی اسلام خارج شد. پس شما دوست دشمنانتان هستید یعنی کمک به دشمنانتان می کنید، و دشمن دوستانتان هستید یعنی در واقع دشمن خودتان هستید.
منبع:روضه نیوز
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج پیغمبر اکرم (ص):«مِن سَعادَهِ المَرءِ المُسلِمِ الزَّوجَهُ الصّالِحَهُ وَالمَسکَنُ الواسِعُ وَالمَرکَبُ البَهیُّ وَالوَلَدُ الصّالِحح» (بحارالأنوار، ج۷۶، ص۱۵۵)
پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: از خوشبختی مرد مسلمان، داشتن همسری شایسته، خانهای بزرگ، وسیلهای راحت برای سواری و فرزندی خوب است.
———————————————
امام علی (ع)
«أحسِنِ الصُّحبَهَ لَها فَیَصفُوَ عَیشُک» (من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۹۲) .
با همسرت خوش رفتار باش تا زندگیات با صفا گردد.
———————————————
امام محمد باقر (ع)
«إِنّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّه اَشَّدُّکُم اِکراما لِحَلائِلِهِم» (تهذیب الاحکام، ج۸، ص۱۴۱).
گرامیترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به همسر خود احترام بگذارد.
———————————————
پیغمبر اکرم (ص)
«إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَی امرَأَتِهِ وَنَظَرَت إلَیهِ نَظَرَ اللّه تَعالی إلَیهِما نَظَرَ الرَّحَمَهِ» (نهج الفصاحه، ح ۶۲۱).
وقتی مردی به همسر خود نگاه کند و همسرش به او نگاه کند، خداوند به دیده رحمت به آنان نگاه میکند.
———————————————
حضرت زهرا (س)
«خِیارُکم اَلیَنُکم مَناکِبَهً وَ اَکرَمُهم لِنِسائِهِم» (کنزالعمال، ج۷، ص۲۲۵).
بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرمتر و مهربانتر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشندهاند.
———————————————
امام صادق (ع)
«خَمْسُ خِصالٍ مَنْ فَـقَـدَ واحِدَهً مِنْهُنَّ لَمْ یَزَلْ ناقِصَ العَیْشِ زائِلَ الْعَقْلِ مَشْغولَ الْقَلْبِ، فَاَوَّلُّها: صِحَّهُ البَدَنِ وَ الثّانیَهُ: اَلاْمْنُ وَ الثّالِثَهُ: اَلسَّعَهُ فِی الرِّزْقِ، وَ الرّابِعَهُ: اَلاَنیسُ الْمُوافِقُ (قال الراوی:) قُلْتُ: و مَا الاْنیسُ الْمُوافِقُ؟ قال: اَلزَّوجَهُ الصّالِحَهُ، وَ الوَلَدُ الصّالِحُ، وَ الْخَلیطُ الصّالِحُ وَ الخامِسَهُ: وَ هِیَ تَجْمَعُ هذِه الْخِصالَ: الدَّعَهُ» (خصال، ص ۲۸۴)
پنج چیز است که هر کس یکی از آنها را نداشته باشد، همواره در زندگیاش کمبود دارد و کم خرد و دلنگران است:اول، تندرستی، دوم امنیت،سوم روزی فراوان، چهارم همراهِ همرأی. راوی پرسید: همراهِ همرأی کیست؟ امام فرمودند: همسر و فرزند و همنشین خوب، و پنجم که در برگیرنده همه اینهاست، رفاه و آسایش است.
———————————————
امام سجاد (ع)
«وَاَمّا حَقُّ الزَّوجَهِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جعلها لَکَ سَکَنا وَ اُنْسا فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِکَ نِعْمَهٌ مِنَ اللّهِ عَلَیْکَ فَـتُـکْرِمَها وَ تَرْفُقَ بِها وَ اِنْ کانَ حَقُّکَ اَوجَبَ فَاِنَّ لَها عَلَیْکَ اَنْ ترحمها» (من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۲۱) …
حق زن این است که بدانی خداوند عزوجل او را مایه آرامش و انس تو قرار داده و این نعمتی از جانب اوست، پس احترامش کن و با او مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجبتر است، اما این حق اوست که با او مهربان باشی.
———————————————
پیغمبر اکرم (ص)
«خَیْرُکُم خَیْرُکُم لِنِسائِهِ و اَنَا خَیْرُکُم لِنِسائی» (من لایحضره الفقیه، ج ۳، ص ۴۴۳)
بهترین شما کسی است که برای زنان خود بهتر باشد و من بهترین شما برای زن خود هستم.
———————————————
پیامبراکرم (ص)
«مَا اصطَحَبَ اثنَانِ إلّا کَانَ أعظَمُهُما أجراً وَ أحَبُّهُما إلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أرفَقَهُما بِصَاحِبِه»(کافی/ج۲/ص۱۲۰)
هیچ دو نفری با هم مصاحبت و زندگی نکردند مگر این که یک نفر از آن دو نفر پیش خدا محبوبتر است، و آن محبوبتر کیست؟ آن که با همنشینش رفیقتر و نرم خوتر باشد و بیشتر مراعات و مدارا کند.
———————————————
امام صادق (ع)
«خَمسٌ مَن لَم یَکُن فِیهِ لَم یَتَهنأ العِیش الصّحه وَ الأَمن وَ الغِنی وَ القِناعَه وَ الأَنِیس المُوافِق» (بحارالنوار، ج۱، ص۸۳)
کسی که پنج چیز در او نباشد زندگی برایش گوارا نیست؛ سلامت، امنیت، بی نیازی، قناعت و همسر موافق.
———————————————
امام علی (ع)
«مَنْ ساءَ خُلْقُهُ مَلَّهُ اَهْلُهُ» (تحف العقول، ص۲۱۴)
هر کس بد اخلاق باشد، خانوادهاش از او دلتنگ و خسته میشوند.
———————————————
امام معصوم (ع)
«المومن یاکل بشهوه أهله» (کافی، ج۴، ص۱۲)
مومن مطابق اشتها ومیل همسرش غذا میخورد.
———————————————
پیغمبر اکرم (ص)
«إذا أَرَدتُ أَن أَجمع لِلمُسلِمِ خَیرَ الدُّنیا وَ الآخِرهِ جَعلتُ لَهُ…وَ زُوجه مُۆمنه تَسرُهُ إذا نَظرَ إِلیها» (کافی، ج۵، ص۳۲۷)
اگر بخواهم خیر دنیا و آخرت را به بنده مسلمانی عطا کنم، همسر شایسته و صالحی به او میدهم که وقتی در چهره او مینگرد، سرور و بهجت بر قلب او وارد شود.
———————————————
پیغمبر اکرم (ص)
سه گروه از زنان، عذاب قبر ندارند و در قیامت هم با حضرت زهرا (س) محشور میشوند، زنی که با فقر و تنگدستی همسر خود بسازد، زنی که با بداخلاقی همسر، صبر خود را از دست ندهد و زنی که مهریه خود را به همسرش ببخشد (که بدین وسیله باری را از دوش او برداشته). (مواعظ العدیده، ص ۷۵)
———————————————
قرآن کریم
«وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا» (النساء، آیه۱۹)
با همسران خود به طور شایسته (در گفتار و کردار) معاشرت نمایید و اگر از آنان به دلایلی بدتان آمد، (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدایی نگیرید) زیرا چه بسا از چیزی بدتان بیاید، اما خداوند خیر و منافع فراوانی را در آن قرار داده باشد.
منبع:رجا
:اشاره شد که بزرگترين آيه قرآن، آيه ۲۸۲ سوره مبارکه بقره است و درباره مسائل حقوقى و نحوه تنظيم اسناد تجارى سخن می گوید. خواندن این آیه برای کسانی که در حال تجارت و انجام معاملات هستند بسیار سودمند است. در بخش اول آیه خواندیم که هروقت دِینی را تا مدت معینی بدهکار شدید یا معامله مدت دار انجام دادید باید نویسنده ای عادل آن را مکتوب نماید و بنویسد و از این کار نیز نباید امتناع کنید. در ادامه آیه ۲۸۲ سوره بقره آمده است: «...فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ...» «...او بايد بنويسد و كسى كه حق به گردن اوست (بدهكار)املا كند، و از خداوند كه پروردگار اوست پروا نمايد و از حق چيزى را كم نگذارد، و اگر كسى كه حق به گردن اوست سفيه يا ناتوان (از لحاظ سنّى) باشد يا (به خاطر آفت زبان)نتواند املا كند، ولىّ او به عدالت املا نمايد. و دو گواه از مردانتان (مردان مسلمان) را به شهادت بطلبيد، و اگر دو مرد نباشد، يك مرد و دو زن را از ميان گواهانى كه (از دينشان) رضايت داريد گواه بگيريد، تا اگر يكى از آن دو زن فراموش نمود آن ديگرى او را يادآورى نمايد. و چون گواهان (براى تحمل شهادت يا اداء آن) دعوت شوند خوددارى نكنند...» سه نکته کوتاه: * از اين آيه استفاده مى شود كه جامعه اسلامى بايد يكديگر را در حفظ حقوق حمايت كنند. زيرا هر معامله اى، نياز به كاتب و چند شاهد دارد. یعنی مسلمانان باید در امور مختلف یاور هم باشند نه اینکه هرکس به زندگی شخصی خود مشغول شود و کاری به کار دیگران نداشته باشد آنگونه که امروز مشاهده می شود تا جایی که حتی گاهی از همسایه دیوار به دیوار همدیگر هم اطلاع ندارند و این قطعاً مغایر با آموزه های اجتماعی اسلام است. ** هر كدام از مردها به تنهايى مى توانند شاهد باشند، ولى اگر شاهد يك مرد و دو زن بود، آن دو زن به اتفاق هم اداى شهادت كنند. تا اگر يكى لغزش يا اشتباه كرد، نفر دوم يادآورى كند. دو زن به جاى يك مرد در گواهى، يا به خاطر روحيّه ظريف و عاطفى آنهاست يا به جهت آن است كه معمولاً زنان در مسائل بازار و اقتصاد حضور فعّال ندارند و آشنايى آنها با نحوه معاملات كمتر است. *** اهمیت این همه سفارش به نوشتن از سوی دین اسلام (در سوره قلم به ابزار نگارش قسم یاد می شود) وقتی معلوم می گردد که بدانیم به گفته مورخان در آن زمان در تمام جزيرة العرب، ۱۷ باسواد بيشتر نبوده، لذا اين همه سخن از نوشتن، نشانه توجه اسلام به علم و حفظ حقوق است.
منبع:قدس
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجحجت الاسلام والمسلمین محمدعلی جاودان، استاد عالی اخلاق تهران در جلسه هفتگی اخلاق در حسینیه شیخ محمدحسین زاهد گفت: قرآن یک مقدمه در مورد اینکه کسانی که به امامت رسیده اند، فرموده اند: ابتلا به ابراهیم ربه بکلمات فعتهن قال انی جاعلک لناس اماما، آیه 124 سوره مبارکه بقره.
وی ادامه داد: اخرین امتحان حضرت ابراهیم(ع) ذبح فرزندش یعنی سربریدن حضرت اسماعیل بود.
استاد جاودان با اشاره به اینکه حضرت ابراهیم (ع) دقیقا به دستور الهی عمل کرد، گفت: وقتی دستور را عمل کرد و هیچ کم نگذاشت تیغ نبرید و گفتند امتحان شما همین بود، ما خواستیم امتحان کنیم و نمی خواستیم سر اسماعیل بریده شود.
وی افزود: به حضرت ابراهیم(ع) گفته شد که ما می خواستیم متوجه شویم که چرا از حضرت اسماعیل یعنی عزیزترین فرد نزد خود می گذرید که در نتیجه امتحان مطمئن شدیم تو برای عمل به دستور الهی از عزیزترین شخصت نیز خواهی گذشت.
سخنران این جلسه اخلاقی با اشاره به اینکه پس از قبولی حضرت ابراهیم(ع) در این امتحان خدای متعال مقام امامت به او مرحمت کرد، گفت: این یک قانون کلی است و همه کسانی که به مقام امامت رسیده اند این راه را رفته اند.
حجت الاسلام والمسلمین جاودان در بخش دیگری از سخنانش خاطرنشان کرد: در آیه 24 سوره سجده یکی از نشانه های امامت صبر بیان شده است.
وی ادامه داد: کلاس صبر مقدمه ای برای مقام امامت است و همه کسانی که به مقامات عالیه انسانی رسیده اند، صبر پیشه کرده اند.
استاد جاودان با بیان اینکه حضرت ابراهیم(ع) در 16 سالگی به مقام نبوت و رسالت رسیدند، گفت: ایشان 60 یا 70 سال در کلاس یقین صبر کرده تا اینکه به مقام امامت رسیدند.
وی ادامه داد: حضرت ابراهیم(ع) مبارزه را از خانه اش شروع کرد و ابتدا با خانواده اش جنگید، سپس به کوچه و بازار رفته و با مردم شهرش که ستاره پرست، ماه پرست و خورشیدپرست بودند، مقابله کرد و سرانجام به مقابله با نمرود رفت.
استاد عالی اخلاق حوزه تهران در همین ارتباط خاطرنشان کرد: نتیجه جنگ حضرت ابراهیم(ع) با نمرود این بود که او را زندانی کرده و به آتش انداختند اما باید دانست همه اینها مربوط به سنین جوانی آن حضرت است یعنی ایشان به مقام یقین رسیده بودند که توانستند این کار بزرگ را انجام دهند، یک نفر در مقابل یک امت.
حجت الاسلام والمسلمین جاودان با بیان اینکه این کاری است که پیغمبر ما نیز انجام داد، گفت: ایشان نیز یک نفره حرکت کرد و به مقابله کل جهان رفت و ابتدا از خانواده، قوم و قبیله اش شروع کرد و سپس مردم شهر و بعد مردم کشورش و سرانجام مردم جهان.
وی ادامه داد: دلیل اینکه یک نفر به مقابله با یک جهان می رود این است که توانایی یقین به انسان می دهد، حرف ندارد لذا هر جا کم آوردیم به خاطر کمبود ایمان و یقین است.
استاد جاودان با تاکید بر اینکه اگر ایمان و یقین آدم در حد معیار باشد هیچ جا کم نمی آورد، تصریح کرد: چنین آدمی را هیچ گناهی ناتوان نمی کند و هیچ جا کم نخواهد آورد و هیچ جا نخواهد ترسید.
استاد جاودان در بخش پایانی سخنانش اشاره کرد: حضرت ابراهیم(ع) سخت ترین امتحانات ممکن را دید و به خوبی امتحانات را گذرانید. وی ادامه داد: وقتی او به خوبی امتحان را گذرانید خداوند متعال او را به مقام امامت رساند.
استاد جاودان در همین ارتباط افزود: می گویند اینجا این امامت چیزی نیست که آدم خودش به دست آورد یا زحمتش را کشیده بلکه باید خداوند پسندیده باشد. حجت الاسلام جاودان خاطرنشان کرد: از پیامبر(ص) پرسیدند رضای خدا چگونه است گفتند وقتی نفس انسان از آدم دلخور می شود آن وقتی است که خدا از آدم راضی است.
وی در همین ارتباط گفت: می گویند فردی خیلی کله پاچه دوست داشت و رفت شاگرد کله پاچه ای شد اما در پی 30 سال شاگردی حتی یک بار هم به کله پاچه لب نزد لذا در اینجا یقینا خدا راضی است، به عبارت دیگر جایی که انسان مخالف هوا و هوس خودش قیام کند مورد رضای خداوند خواهد بود.
وی در پایان با اشاره به اینکه اگر شما امر به معروف می کنید خدا از شما راضی می شود، گفت: در ماجرای ذبح حضرت اسماعیل هم حضرت ابراهیم(ع) هم حضرت اسماعیل(ع) هر دو تسلیم شدند.
منبع:شبستان
حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی جاودان، استاد عالی اخلاق تهران در جلسه هفتگی اخلاق در حسینیه شیخ محمدحسین زاهد گفت: قرآن یک مقدمه در مورد اینکه کسانی که به امامت رسیده اند، فرموده اند: ابتلا به ابراهیم ربه بکلمات فعتهن قال انی جاعلک لناس اماما، آیه 124 سوره مبارکه بقره.
وی ادامه داد: اخرین امتحان حضرت ابراهیم(ع) ذبح فرزندش یعنی سربریدن حضرت اسماعیل بود.
استاد جاودان با اشاره به اینکه حضرت ابراهیم (ع) دقیقا به دستور الهی عمل کرد، گفت: وقتی دستور را عمل کرد و هیچ کم نگذاشت تیغ نبرید و گفتند امتحان شما همین بود، ما خواستیم امتحان کنیم و نمی خواستیم سر اسماعیل بریده شود.
وی افزود: به حضرت ابراهیم(ع) گفته شد که ما می خواستیم متوجه شویم که چرا از حضرت اسماعیل یعنی عزیزترین فرد نزد خود می گذرید که در نتیجه امتحان مطمئن شدیم تو برای عمل به دستور الهی از عزیزترین شخصت نیز خواهی گذشت.
سخنران این جلسه اخلاقی با اشاره به اینکه پس از قبولی حضرت ابراهیم(ع) در این امتحان خدای متعال مقام امامت به او مرحمت کرد، گفت: این یک قانون کلی است و همه کسانی که به مقام امامت رسیده اند این راه را رفته اند.
حجت الاسلام والمسلمین جاودان در بخش دیگری از سخنانش خاطرنشان کرد: در آیه 24 سوره سجده یکی از نشانه های امامت صبر بیان شده است.
وی ادامه داد: کلاس صبر مقدمه ای برای مقام امامت است و همه کسانی که به مقامات عالیه انسانی رسیده اند، صبر پیشه کرده اند.
استاد جاودان با بیان اینکه حضرت ابراهیم(ع) در 16 سالگی به مقام نبوت و رسالت رسیدند، گفت: ایشان 60 یا 70 سال در کلاس یقین صبر کرده تا اینکه به مقام امامت رسیدند.
وی ادامه داد: حضرت ابراهیم(ع) مبارزه را از خانه اش شروع کرد و ابتدا با خانواده اش جنگید، سپس به کوچه و بازار رفته و با مردم شهرش که ستاره پرست، ماه پرست و خورشیدپرست بودند، مقابله کرد و سرانجام به مقابله با نمرود رفت.
استاد عالی اخلاق حوزه تهران در همین ارتباط خاطرنشان کرد: نتیجه جنگ حضرت ابراهیم(ع) با نمرود این بود که او را زندانی کرده و به آتش انداختند اما باید دانست همه اینها مربوط به سنین جوانی آن حضرت است یعنی ایشان به مقام یقین رسیده بودند که توانستند این کار بزرگ را انجام دهند، یک نفر در مقابل یک امت.
حجت الاسلام والمسلمین جاودان با بیان اینکه این کاری است که پیغمبر ما نیز انجام داد، گفت: ایشان نیز یک نفره حرکت کرد و به مقابله کل جهان رفت و ابتدا از خانواده، قوم و قبیله اش شروع کرد و سپس مردم شهر و بعد مردم کشورش و سرانجام مردم جهان.
وی ادامه داد: دلیل اینکه یک نفر به مقابله با یک جهان می رود این است که توانایی یقین به انسان می دهد، حرف ندارد لذا هر جا کم آوردیم به خاطر کمبود ایمان و یقین است.
استاد جاودان با تاکید بر اینکه اگر ایمان و یقین آدم در حد معیار باشد هیچ جا کم نمی آورد، تصریح کرد: چنین آدمی را هیچ گناهی ناتوان نمی کند و هیچ جا کم نخواهد آورد و هیچ جا نخواهد ترسید.
استاد جاودان در بخش پایانی سخنانش اشاره کرد: حضرت ابراهیم(ع) سخت ترین امتحانات ممکن را دید و به خوبی امتحانات را گذرانید. وی ادامه داد: وقتی او به خوبی امتحان را گذرانید خداوند متعال او را به مقام امامت رساند.
استاد جاودان در همین ارتباط افزود: می گویند اینجا این امامت چیزی نیست که آدم خودش به دست آورد یا زحمتش را کشیده بلکه باید خداوند پسندیده باشد. حجت الاسلام جاودان خاطرنشان کرد: از پیامبر(ص) پرسیدند رضای خدا چگونه است گفتند وقتی نفس انسان از آدم دلخور می شود آن وقتی است که خدا از آدم راضی است.
وی در همین ارتباط گفت: می گویند فردی خیلی کله پاچه دوست داشت و رفت شاگرد کله پاچه ای شد اما در پی 30 سال شاگردی حتی یک بار هم به کله پاچه لب نزد لذا در اینجا یقینا خدا راضی است، به عبارت دیگر جایی که انسان مخالف هوا و هوس خودش قیام کند مورد رضای خداوند خواهد بود.
وی در پایان با اشاره به اینکه اگر شما امر به معروف می کنید خدا از شما راضی می شود، گفت: در ماجرای ذبح حضرت اسماعیل هم حضرت ابراهیم(ع) هم حضرت اسماعیل(ع) هر دو تسلیم شدند.
منبع:شبستان
حجت الاسلام والمسلمین حسین انصاریان، استاد حوزه و نویسنده فعال حوزه دین در جمع صدها تن از مردم متدین در حسینیه هدایت تهران گفت: امروز 2 پشتوانه داریم، اول امام باقر (ع) که از سویی فرزند امام سجاد(ع) هستند و از سوی دیگر مادرشان دختر امام حسن مجتبی (ع) هستند و دیگری خانم فاطمه زهرا (س).
وی ادامه داد: امام صادق (ع) فرمودند هر جا که جمعیتی از شیعیان ما جمع شوند و برای حسین(ع) گریه کنند مادرم زهرا(س) در آن مجلس حاضر شده و برای گریه کن امام حسین (ع) دعا می کنند.
استاد حوزه با بیان اینکه خداوند متعال همواره پرده بر گناهان بندگانش می گذارد، گفت: حضرت محمد(ص) از جبرییل پرسید اگر خدا شما را به صورت آدمیزاد درآورد چه می کنید که جبرییل ملک پاسخ داد اول کاری که می کنم سیر کردن تشنه است.
وی ادامه داد: باید در این روزها برای نزول باران بسیار دعا کرد.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان در ادامه به بیان حکایتی پرداخت: جوانی 20 سال عبادت کرد و سپس 20 سال مشغول گناه شد تا اینکه روزی خود را در آینه دید و به خدا گفت می شود مرا عفو کنی که خداوند جواب داد 20 سال گناه کردی اما حتی یک تلنگر به تو نزدم، 20 سال مرا رها کردی و رزقت را به موقع دادم الان نیز توبه کن که تو را خواهم بخشید.
استاد انصاریان ادامه داد: روز پیامبر گرامی اسلام با چند نفر در بیابان مشغول حرکت بودند که به ناگاه متوجه شدند بچه ای که هنوز توان حرکت را ندارد روی ریگ های گرم افتاده و دست و پا می زند که بلافاصله خانمی از چادری بیرون آمد او را بغل کرده به سینه اش چسباند و این ذکر را مدام می گفت پسرم، پسرم.
وی ادامه داد: کربلا نیز امام حسین (ع) جوانی را در آغوش گرفت و مدام می گفت پسرم پسرم پسرم اما جوان اباعبدالله قطعه قطعه شده بود لذا پدر نمی توانست او را در آغوش بکشد.
استاد برجسته حوزه افزود: امام علی (ع) فرمودند وقتی شما دعا می کنید ما آمین می گوییم و هر گاه شما دعا نکنید ما خودمان دعا می کنیم و آمین نیز می گوییم.
خطیب این مجلس ادامه داد: از امام صادق (ع) پرسیدند امام حسین کجا هستند که ایشان فرمودند امام همواره به زایران و گریه کنانشان نگاه می کنند و از جد، پدر، مادر، خواهر و برادرشان می خواهند که برای آنان دعا کنند.
وی در پایان خاطرنشان کرد: در روایت است که خداوند ناله بنده اش را دوست دارد لذا حاجت بنده را دیر روا می کند که اگر حاجت بنده زود روا شود خداوند را فراموش خواهد کرد.
منبع:شبستان
آیت الله مظاهری در فصل دوم کتاب ارتباط عاطفی با خداوند مطالبی بیان نموده که این متن در پی می آید.
ضرورت برقراری ارتباط عاطفی با خداوند
یکی از اموری که باید در زندگی همه، مخصوصاً جوانان باشد، رابطۀ عاطفی با خداوند متعال است. همه بايد در مقابل خداي خود تضرع و زاری داشته باشند، در پیشگاه او اظهار قصور و تقصیر کنند و در نهایت مانند عبد در مقابل مولا، همیشه احساس ذلت در مقابل خدا داشته باشند. معلوم است چنین رابطۀ عاطفی ثواب فراوانی دارد. به فرمودۀ قرآن کريم، «مقام محمود» مرهون همین رابطۀ عاطفی با خداست:«وَ مِنَ الليْلِ فَتَهَجدْ بِهِ نافِلةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبكَ مَقاماً مَحْمُوداً»[1]مقام محمود یعنی مقام عبودیت؛ یعنی مقامی که در روز قیامت يا در همین دنیا، دیگران غبطۀ آن مقام را میخورند. پر واضح است که رسیدن به این مقام خیلی ثواب دارد، اما چیزی که باید توجه به آن داشته باشیم، ثواب آن نیست؛ بلکه معنویت و کاربرد آن است.
ارتباط با خداوند یا انجام وظایف روزانه؟
نکتۀ مهم اين است که غفلت از وظايف زندگی و غفلت از رابطۀ عاطفي با خداوند، هر دو مذموم است. بايد اميرالمؤمنين«ع» را اسوه قرار دهيم؛ يعني «رُهبانٌ بِالليْل، أسدٌ بِالنهَار»[2]؛ راهبان شب و شیران روز باشيم. آن حضرت در طول بیست و پنج سال، بیست و شش مزرعه به دست مبارک خود آباد کرد. اما همین امیرالمؤمنین، هنگامي که نخلستان را برای فقرا آبياري میکرد، پای هر درختي دو رکعت نماز در دل شب ميخواند و آنقدر با خداي خويش مناجات و راز و نياز ميکرد که مدهوش میشد، از خود بیخود میشد، در آن لحظات فقط و فقط به خداوند سبحان توجه مينمود و به هيچ کس و هيچ چيز ديگري توجه نداشت. اگر تیر هم از پای ايشان در میآوردند، متوجه نميشد.
«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِما رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ! فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»[3]
یعنی نمیدانی در دل شب برای اهل نماز شب چه لذتی است؛ «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ»؛ این لذت مربوط به آخرت نیست. آنجا معلوم است بالاتر از اینهاست. آن لذت، لذت رابطۀ عاطفي و صميمانه با خداوند مهربان است. مناجات اهل دل در دل شب، آنان را مدهوش ميکند. از اين جهت اولياي الهي تمام عالم وجود را با دو رکعت نماز در دل شب معاوضه نميکنند و براي اين نماز، به همۀ عالم پشت پا میزنند. اين همه به خاطر آن لذتی است که در نماز شب دارند.
«لَرَكْعَتَانِ فِي جَوْفِ الليْلِ أَحَب إِلَي مِنَ الدنْيَا وَ مَا فِيهَا»[4]
حالات معنوی، متأثر از ارتباط عاطفی
رابطۀ عاطفي اهل معرفت را مدهوش میکند. بعضی اوقات حالت خشیت براي آنان پديد ميآورد و در برخي موارد، حالت رحمت و در هر دو صورت آنان را در دل شب مدهوش ميکند. وقتي چنين شد، هیچ توجهي به هيچکس و هيچجا ندارند، به جز معاشقه و مکالمه با خداوند منان؛ يعني همان رابطۀ عاطفي؛ يعني همان که قرآن کريم میفرماید:«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً»گاهی ظهور حقیقت در دل این افراد با خشیت است و گاهی با طمع، امیدواری و رحمت، ظهور حقيقت را در دل خويش به نظاره مينشينند. و در هر دو صورت، نماز شب آنان را مدهوش میکند. هر دو حالت خشيت و رحمت را دارند و هيچ کدام اين حالات نيز بر ديگري نمیچربد.
«يَدْعُونَ رَبهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً»
امیرالمؤمنین علي«ع» در دل شب جداً چنين حالاتي داشته است. گاهی تجلی خداوند بر دل او با صفت خشیت صورت ميگرفته است و گاهی با صفت رحمت؛ گاهی ظهور رحمت بوده است و گاهی ظهور خشیت و هر دو برای اهل معرفت و سالکان الی الله، لذت دارد. وقتی که ظهور خشیت باشد، گریه و فغان و ناله، امان نميدهد. اين گريه و زاريها براي معصيت و گناه نيست، بلکه نشانۀ معاشقه است. همچنانکه در آن وقتی که رحمت بر دل او استیلا پیدا میکند، در حال معاشقه با خداوند است. هم خشيت دارد و هم رحمت و هر دو نوعي معاشقه با خداوند است.
«يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ هُوَ يَقُولُ... آهِ مِنْ قِلةِ الزادِ وَ طُولِ الطرِيقِ وَ بُعْدِ السفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ» [5]
چون مار گزيده به خود می پيچيد و چون اندوهگينى می گريست، و می گفت:«... آه از توشۀ اندك و درازى راه و دورى منزل و عظمت روز قيامت!»
درک و وصف حالات معنوی
ما معنای اين حالات را خیلی نمیفهمیم، اما میدانیم وجود دارد. اين حالات «یدرک و لا یوصف» است. علمی نیست، یابیدنی است. فقط بايد درک شود و توصيف آن امکان ندارد؛ چون علم هر چه توسعه یابد، باز حصولی است. تصویری است که از خارج برداشت میکنند. آن علم کاربرد ندارد و به قول شیخ الرئیس ابوعلي سينا که از افلاطون هم نقل میکند: «معلومم شد که هیچ معلوم نشد». بزرگان میگویند: از اين جمله بر ميآيد که شیخالرئیس خیلی دانا بوده که فهمیده است هیچ نميداند. لذا دانستنیها در اين خصوص به کار نميآيد. ما یک یابیدنیهايي داریم که تا وقتي به آن يابيدنيها نرسيم، حقیقت آن را درک نمیکنیم. درک هم که بکنیم، نمیتوانیم آن را برای دیگران توصیف کنیم. هرکس باید خود بیابد. همه ميدانند که آب، آدم را سیراب میکند. حال چه کسي ميتواند اين سيراب شدن را وصف کند؟ نمیشود آن را وصف کرد. به قول حاجی سبزواری ولو «من ابده البديهيات» است، اما «کنهه فی غایة الخفا»ست و وصف آن غير ممکن، به قول بزرگان میگویند: «باید از این نمد کلاهی داشته باشد». اگر بیابد و شباهتی به امیرالمؤمنین«ع» در دل شب داشته باشد، آن وقت میفهمد که این «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السلِيمِ؛ چون مار گزيده به خود می پيچيد» براي معصومي مثل اميرالمومنين«ع»یعنی چه؟
امیرالمؤمنین در وقتی که مقام خشیت برای او پديدار میشد، دعای کمیل میخواند. با آن همه نسبت گناه که به خودش ميداد، اما در همان دعای کمیل وقتی که مقام رحمت بر دلش جلوهگر میشد، با خدا معاشقه ميکرد و ميگفت: «خدایا اگر مرا به جهنم ببری، فرياد میزنم که من بندۀ خدا بودم، خدا مرا به جهنم برد». یک معاشقههای عجیبی، نظیر دو نفر عاشق و معشوق که دارند با هم حرف میزنند، در سيرۀ آن حضرت بوده است.
اگر اينگونه رابطهها و معاشقهها بين بنده و خدا نباشد، زندگی تکرار مکررات است و اين زندگي خیلی خسارت دارد. انسان يک عمر عبادت کند، ولي مقبول درگاه پروردگار متعال واقع نشود، خسران عظيمي است.
امام صادق«ع» میفرماید:«لَيَأْتِي عَلَى الرجُلِ خَمْسُونَ سَنَةً وَ مَا قَبِلَ اللهُ مِنْهُ صَلَاةً وَاحِدَةً فَأَي شَيْءٍ أَشَد مِنْ هَذَا»[6]چه بسا يک نفر پنجاه سال نماز بخواند، اما يک نماز مقبول نداشته باشد. بدتر از اين چيست؟ پیامبراکرم«ص» نيز از اين معاشقهها فراوان داشتهاند. ام سلمه ميگويد: در دل شب صورت مبارک خويش را روي خاک ميگذاشتند و گریه ميکردند و مرتب ميگفتند:«اللهم وَ لَاتَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا»[7]این مکالمه و معاشقۀ پیامبراکرم«ص» با مولاي خود چه لذتي دارد! همچنين وقتي پيامبر«ص»با آن مقام عصمت ميفرمايد:«إِنهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِني لَأَسْتَغْفِرُ اللهَ فِي كُل يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرةً»[8]
اين مطلب ساده نیست، صرفاً زبانی نیست؛ واقعاً پيامبر اکرم«ص» استغفار داشتهاند. در حالي که بنابر آيۀ تطهير، مافوق عصمت است و اساساً نميشود گناهي براي ايشان تصور کرد. پس استغفار ايشان برای چیست؟ نمیدانیم. اما یک چیز میدانیم و آن این است که هر که عصمتش بیشتر باشد، به عبارت دیگر هر که معرفتش بیشتر باشد، مقام خضوع و خشوع او بیشتر است. مقام خضوع از ادب ظاهری سرچشمه میگیرد و مقام خشوع یعنی دل، ذلیل در مقابل خداوند باشد. و اين همان رابطۀ عاطفي و عاشقانه با خداوند تبارک و تعالي است.
اين حرفها بر زبان جاري ميشود. من ميگويم و شما ميشنويد، اما واقعیت آن را نمیتوان درک کرد. آن اندازه که میتوانیم درک کنیم این است که خود ما باید این مقام خشوع را در زندگی داشته باشیم. بهدست آوردن چنين مقامي نيز مشکل است.اهل دلي میگفت: در مدت عمرم، دو رکعت نماز نخواندهام؛ يعني دو رکعت نماز که به کار بيايد، نخواندهام. خیلی مشکل است، اما خیلی لازم است. مقام خشوع فقط مخصوص نماز و نماز شب هم نيست؛ در همۀ امور زندگي بايد باشد. در انفاق هم بايد در نظر گرفته شود. علماي علم اخلاق انفاقي را که فقط براي خدا نباشد، مقبول نميدانند.
مرحوم شهید ثانی میگوید: اگر کسي انفاق کند برای اینکه دل ديگران را خوش بکند، برای اینکه ثواب ببرد و به بهشت برود، انفاق او باطل است. پس براي چه انفاق کند؟ فقط خدا، و مقام خشوع نزد اهل معرفت همين معنا را دارد. لذا این مقام خشوع باید نمک آش ما باشد. اعمال ما بايد رنگ خدايي داشته باشد. و بهراستی اگر کسي بخواهد یک مرجع دینی شود و براي حوزهها و برای اسلام عزيز، مفید و مؤثر واقع شود، بايد به مقام خشوع برسد و رسيدن به اين مقام از برقراري رابطۀ عاطفي با پروردگار متعال نشأت ميگيرد.خوشا به حال کسانی که میتوانند به همۀ امور زندگي رنگ خدايي بدهند؛ حتی به خوردن و آشامیدن و حتی به اعمال زناشويي.
موانع برقراری رابطۀ عاطفی با خداوند
کسی که نماز اول وقت و نماز شب در زندگي او نباشد، در واقع رابطۀ صميمانه و عاطفي با خداوند ندارد و علاوه بر اينکه ننگ بزرگي براي او محسوب ميشود، به جايي هم نخواهد رسيد. اگر هم مثلاً طلبه باشد و از حيث علمي به درجاتي برسد، علم او برکت ندارد. ناگهان مشاهده ميکنيم عالم است، ولي در ضمن درس غیبت ميکند. بیچاره طلبههايي که بايد از درس او استفاده کنند. گناه، مانع بزرگي براي نماز شب و ارتباط معنوي با خداوند است. يک گناه در روز، توفيق نماز شب را از انسان سلب ميکند. «ما لا يعني» هم، يعني کردار و گفتار بيهوده که نه نتيجه در دنيا دارد و نه نتيجه در آخرت، توفيق نماز شب را از آدمي ميگيرد. حرفهاي لغو و بيهوده اثرات سوئي در سير معنوي انسان دارد.
غذای شبههناک و غذای حرام که پر واضح است باعث افت معنوي ميشود و رابطۀ عاطفي بين انسان و معبود خويش را از بين ميبرد. به دست آوردن غذاي حلال هم بسيار مشکل است. امام صادق«ع» ميفرمايند: «مجَادَلَةُ السيُوفِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْحَلَالِ»[9]کسب روزي حلال، از جنگيدن در خط مقدم جبهه سختتر است، اما لازم است، وگرنه ارتباطات معنوي نابود ميشود. به تجربه هم اثبات شده است و بزرگان اهل دل در اين زمينه مطالبي بيان کردهاند که گناه و غذاي شبههناک، سير معنوي انسان را متوقف ميکند و توفيق معاشقه با خداوند را از وي سلب مينمايد. نمیتوان غیر از این بود، نميتوان در مدت عمر دو رکعت نماز با حضور قلب نخواند، وگرنه علم بيبرکت نصيب ما ميشود. بايد خشیت خداوند بر دل ما حکمفرما باشد. آن عاطفۀ رحمانی و آن رابطۀ عاطفی حتماً بايد باشد. با خدا حرفهاي خودماني بزنيم و خدا خدا خدا کنيم، تا او هم بگوید «لبیک لبیک لبیک».
رسیدن به حالات معنوی و عرفانی، مشکل، اما شدنی است
نگویيد نمیشود؛ حتماً ميشود. یک بزرگی به من میگفت: هنگامي که در نماز میگویم: «السلام علیک ایها النبی»، تا وقتي جواب از پیامبر«ص» نشنوم، جملۀ بعدي را نمیگويم. هنگامي که میگویم: «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین»، تا وقتي حضرت وليعصر «ارواحناهفداه» جوابم را ندهند، جلو نمیروم. و در آن وقتی که میگویم: «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»، به همۀ موجودات و به عالم وجود سلام میکنم و تا جواب نشنوم، تعقیب نماز را شروع نمیکنم.خیال نکنید نمیشود. باید بخواهیم و این خواستن البته مشکل است. اما اگر از من بپرسند، برای همه مخصوصاً برای طلاب و فضلا اوجب واجبات چیست؟ میگویم: این رابطۀ عاطفی با خداوند متعال.
مرحوم شهید اول میگوید: روزی هفت هشت مرتبه به یاد مرگ باشيد؛ یعنی راز و نیاز با خدا داشته باشيد و با اين مناجات و راز و نياز، کدورتهای دل خود را بزداييد. مخصوصاً در دل شب ميتوان پليديها و کدورتهايي را که بر دل نشسته است، زدود.از همه تقاضا دارم به این روابط عاطفی با خداوند خیلی اهمیت بدهند. همین اعتکافی که الحمدلله در جمهوری اسلامی جا افتاده و شهرتي پيدا کرده است، خیلی خوب است، اما یک شرط دارد و آن اينکه در این دو سه روزه گناه نشود. در اين صورت خودشان یک حال خوشي مخصوصاً در روز آخر میدهند.
آن کسانی که نماز شب میخوانند هم بايد هیچ چیز و هیچ کس بر دلشان حکمفرما نباشد، جز خداوند تعالي.خوشا به حال اين افراد. لذت یعنی همین که از بهشت هم لذتش بالاتر است؛ یعنی همین که مقام عنداللهی است. گاهی در عالم آخرت است، خیلی خوب است که مقام عنداللهی برایش پیدا میشود. دیگر بهشت برایش کوچک است. حتي بهشت عدن و رضوان برایش کوچک است.
«يا أَيتُهَا النفْسُ الْمُطْمَئِنةُ ! ارْجِعي إِلى رَبكِ راضِيَةً مَرْضِيةً ! فَادْخُلي في عِبادي ! وَ ادْخُلي جَنتي»[10]اما فراموش نکنيد که در همين دنيا نيز ميتوانيم اين آیه را تطبیق دهيم. مصداق اين آيۀ شريفه در دنيا وجود دارد. یعنی بندههایی هستند که در دل شب میرسند به مقام عنداللهی، مقامي که در آن، بهشت براي انسان کوچک است و چنين مقامي براي اهل دل در دل شب و هنگامي که با خداي خويش رابطۀ عاطفي برقرار ميکنند، پديد ميآيد. لذت واقعي دنیا همین است و الا مابقی تکرار مکررات است.
خدا را قسمش میدهم به حق آن کسانی که آن حالات را در دل شب دارند، آن حالات را ولو مرتبۀ ضعیفش را که از اوجب واجبات است، به همه عنایت بفرماید.
پینوشتها:
[1]. اسراء، 79: «و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله] نافلهاى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.»
2 بخشی از سخنان پیامبراکرم«ص»خطاب به امیرالمؤمنین«ع»در توصیف مؤمن: الکافی، ج2، ص 232.
3. سجده، 16و 17: «پهلوهايشان از خوابگاهها جدا مىگردد [و] پروردگارشان را از روى بيم و طمع می خوانند و از آنچه روزيشان دادهايم، انفاق می كنند. هيچ كس نمىداند چه چيز از آنچه روشنی بخش ديدگان است به [پاداش] آنچه انجام مىدادند براى آنان پنهان شده است.»
4 عللالشرائع، ج2، ص363. دو رکعت نماز در دل شب نزد من از دنیا و هر آنچه در دنیاست، محبوبتر است.
5. نهج البلاغة، حکمت 77.
6. الکافي، ج 3، ص 269.
7. تفسیر القمی، ج 2، ص 75؛ «كَانَ رَسُولُ اللهِ«صلیاللهعلیهوآلهوسلم» فِي بَيْتِ أُم سَلَمَةَ فِي لَيْلَتِهَا فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ فَدَخَلَهَا فِي ذَلِكَ مَا يَدْخُلُ النسَاءَ فَقَامَتْ
تَطْلُبُهُ فِي جَوَانِبِ الْبَيْتِ حَتى انْتَهَتْ إِلَيْهِ وَ هُوَ فِي جَانِبٍ مِنَ الْبَيْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ يَدَيْهِ يَبْكِي وَ هُوَ يَقُولُ اللهُم لَا تَنْزِعْ مِني صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِي أَبَداً اللهُم لَا تُشْمِتْ بِي عَدُواً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللهُم وَ لَا تَرُدنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ أَبَداً اللهُم وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا»
8. مستدرکالوسائل، ج 5، ص 320.
9. الكافي، ج 5، ص 161.
10. فجر، 27 تا 30: «اى نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد و در ميان بندگان من درآى و در بهشت من داخل شو.»
منبع:مهر
آیت الله صافی گلپایگانی به پرسشی در رابطه با «حکم انتساب به سلسله سادات از ناحیه مادر» پاسخ داده است.
متن پرسش مطرح شده و پاسخ این مرجع تقلید شیعیان به این شرح است:
سوال: نظر به احترام بسیار زیاد ذریّه رسول اکرم (ص) در میان مؤمنین و اهمیت رعایت احکام سادات نظیر حرمت دریافت زکات و یا جواز دریافت خمس، آیا صرفا افرادی که از ناحیه پدر نسب به سلسله سیادت می برند، جزو سادات محسوب می شوند و یا با توجه به جایگاه دخت گرامی نبی اکرم حضرت محمد(ص) در سلسله سادات، افرادی که از ناحیه مادر نیز به این سلسله منور نسب می برند جزو سادات محسوب می گردند و احکام و حرمت سادات شامل حال ایشان نیز می شود؟
اگر این افراد به واسطه سیادت مادر جزو سادات محسوب می گردند آیا سیادت به فرزندان ایشان نیز منتقل می گردد و احکام و حرمت سادات شامل فرزندان ایشان نیز می شود؟
پاسخ معظم له؛
بسم الله الرحمن الرحیم
به طور کلی هر منتسب به حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله دارای شرافت ومشمول افتخار «کل حسب و نسب منقطع یوم القیامه الاحسبی ونسبی» و مورد افتخار احترام همگان می باشد و خود نیز باید قداست این انتساب شریف را با تعهد دینی واسلامی حفظ نماید.
البته کسانی که از طرف مادر سیدند گرچه از این جهت دارای امتیاز وشرافت ومنسوب به ائمه علیهم السلام هستند. لکن احکام خاص سادات رامانند استحقاق سهم سادات وغیره ندارند و آنها مربوط به کسانی است که از طرف پدر سیدند و چون در زمان حاضر پیشوند سید نشانه سیادت از طرف پدر است واحکام سادات را در حق او جاری می دانند، برای اشخاص مذکور استفاده از کلمه مزبور جایز نیست و تبعات زیادی دارد و الله العالم.
منبع:پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه
اینسؤال برای خیلی ها مطرح است که آیا منبر رفتن شغل هست يا نه؟البته نه معنای لغوی شغل که مشغولیت معنا کرده اند بلکه معنای اصطلاحی یعنی منبع درآمد،آیا منبر رفتن یک شغل است؟
منبر يک وظيفه است. شغل يعني چي؟ يعني چيزي که درآمدزا است، چيزي که تأمين معاش ميکند. چيزي که مثلاً زندگي ما و مخارجمان را پوشش ميدهد،اگر اينها منظورتان است، نه، به نظر من هدف اصلي منبر اين نيست. منبر يک وظيفه است و نخستين مبلّغ هم خود پيغمبر اسلام بود که فرمود: بعثتُ مبلغاً. من مبلّغ مبعوث شدم. و الشيطان مزيناً؛ شيطان مزين است.يعني زشتيها را زيبا جلوه ميدهد. قرآن هم ميفرمايد که «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ». اين همان تبليغ يا رساندن پيام است. و لذا اين وظيفه هر کسي است که توان رساندن پيام را دارد. و طبعاً هم مراجعمان و هم علماء و بزرگانمان به پیروی از ائمه تبليغ دين ميکرده و میکنند.هرگز اين برای آنها به عنوان يک شغل محسوب نميشده است. الان هم عزيزاني که منبر ميروند اغلب يا مدرس هستند يا نويسنده ، يا حتي بعضاً کارهاي اجرايي مشغول هستند.يک بخشي از کارشان هم اختصاص دارد به منبر رفتن. البته طبيعتاً هر کاري که براي آن وقت گذاشته ميشود، يک ما به ازاي مالي هم ميتواند داشته باشد. فرض کنيد که بنده براي يک منبر خوب ممکن است ده ساعت وقت بگذارم. خدا رحمت کند مرحوم آقاي فلسفي ميفرمودند هشت ساعت، ده ساعت براي يک منبر مطالعه ميکنم. خب حالا کسي که ده ساعت منبر مطالعه ميکند طبيعتاً ده ساعت تدريس نميکند، ده ساعت کار اجرايي نميکند، ده ساعت مثلاً اگر يک مسؤوليت قضاوت دارد سر کار نميرود. اين ده ساعت را ميگذارد براي منبر. طبيعتاً براي اين فرصت يک ما به ازايي باید تعيين شده باشد و این از گذشته هم معمول بوده است.يعني شما ببينيد مثلاً شعرايي مثل فرزدق، مثل دعبل وقتي اشعارشان را ميخوانند امام رضا يا امام سجاد به نحو خيلي عالي هم آنها را تشویق ميکنند. حتي آنها بعضيهايشان ميگويند آقا ما براي پول نخوانديم. امام ميگويد ميدانم براي پول نخوانديد ولي من دوست دارم اين مبلغ را به شما بدهم.تازه گاهي عذرخواهي هم ميکنند و ميگويند کم است.
اينها را کنار هم که ميگذاريم دو سه تا نتيجه ميگيريم.اول اینکه منبر يک وظيفه است.دوم اینکه وظيفه همه کساني است که توانش را دارند و اين وظيفه نبايد تعريف بشود در يک قشر خاصي. اين غلط است که ما بياييم بگوييم منبري و مثلاً غير منبري.البته همان طور که سبقهاي در يک نفر پررنگ ميشود، ممکن است منبر هم در يک کسي پررنگ بشود. کما اين که مثلاً يک مدرس حوزه ميتواند در مدرس بودن پررنگ بشود اما اين مانع از اين نيست که ايشان دهه محرم منبر نرود. مثل همين بحث را ما توي مدارس هم داريم. ميگويند آيا کار تربيتي کار دبير ديني است، کار مربي پرورشي است؟ نه. کار دبير فيزيک هم هست. کي گفته دبير فيزيک و شيمي نميتواند کار تربيتي کند. تربيت کار همه است. حالا اگر اين عنوان را دادند به مربي تربيتي و پرورشي براي اين است که بيشتر بتواند اين نقش را ايفا کند.
پس اين جوري نگاه ما به پاکت هم بايد عوض بشود؟
حتماً بايد عوض بشود.نگاه به پاکت در واقع يک نگاه جنبي و عارضي بايد باشد. و البته با آن توضيحي که دادم آن وقتي را که يک فردي ميگذارد براي مثلاً رفت و آمد و جدا شدن از زن و بچه، مطالعه و...طبعاً بايد از سوی صاحبان مساجد يک جوري تقدير شود. يک چيز معقول و منطقي هم باشد. خداي نکرده يک بازار رقابت و چشم و هم چشمي به وجود نیاید.
بنابر این بایدزمانی که برای یک منبر گذاشته می شود را هم لحاظ کرد.
بله دقیقا مثل يک پزشک. شما فرصت دو دقيقهاي که او نسخه می نویسد را نگاه نميکنيد. يک عقبه گسترده علمياش را هم ميبينيد.
چقدر پول دادن و چقدر پول گرفتن را چطور باید نظام مند کرد؟
بنده بيش از 25 سال است منبر ميروم و الله العظيم تا به حال ياد ندارم يک جايي سخن از پاکت يا نرخ گفته باشم.يا اگر چيزي دادند بگويم کم است. يا اگر ندادند بعداً پيگيري کنم.اصلاً ياد ندارم چنين مسائلي را و موافق هم نيستم. از طرفي هم نباید زرنگي در صاحبان مجالس باشد که کسی را دعوت کنند پنج شب، ده شب برای سخنرانی، بعد هم بگویند خدا حافظ شما. این درست نیست. طبيعتاً بايد تقدير بشود، تشکر بشود. اما تعيين نرخ، پول به حساب ريختن، رقابت و چشم و همچشمي، تعطيل کردن يک مجلس به خاطر يک باني برتر تمام اينها را آفات منبر ميدانم و با شدت با آن مخالفم.
چه طور شد که شما از میان اين همه علاقهمندي منبر را انتخاب کرديد. تصادفي بود يا انتخاب خودتان؟
عرض ميکنم که اولاً منبر کار من نيست. گرچه حالا معروف به سخنراني شده ام. من بيشتر کارم تدريس و تأليف است و به اصطلاح هيأت علمي هستم. بيش از پانزده سال است هيأت علمي دانشگاه و مراکز آموزش عالي هستم. من ممحض در منبر نيستم. ولي از اول طلبگی تا امروز که حدود30 سال شده است، مرتب منبر رفته ام و اعتقادم اين بوده که منبر رسانه تأثيرگذار بر مردم است. عامه مردم در درسهاي ما حاضر نمی شوند،کتابهاي ما را خيلي نميخوانند.اعتقادم اين هست که منبر عرصه تأثير بر مردم است. نکته دوم اين که اعتقاد داشتم این عرصه به خصوص در سال های 60 تا 75 در حال فدا شدن است.
فداي چه ميشد؟
فدايی و قرباني جلسات صوري و به طور کلی مطالب صحيح.البته در اين دهه اخير منبر يک اوجي پيدا کرده است. بزرگان و شخصیت هایی به صحنه آمدند.اما در آن سالها اینطور نبود لذا من بر آن شدم که منبر پژوهشي بروم. يعني منبر علمي و آموزشي، منبري که فقط اقناع مخاطب نيست بلکه در آن آموزش هم ميبيند. به همين جهت بود که دو جلد کتاب هم نوشتم به نام گفتار رفيع که عنوانش منابر پژوهشي است. منبر بايد پژوهشي باشد مثل منبرهای مرحوم آقاي فلسفي که در عین تأثيرگذاري فضاي علمي مخاطب را بالا می برد. مخاطب پاي منبر، تفسير، احکام، حديث و کلام ياد بگيرد و اعتقاداتش هم قوي بشود. همين قدر که فقط بگوييم دروغ و غیبت بد است، کافی نیست.من با اين نگاه منبر رفتم و در اين دو سه دهه هم سعي کردم اين سطح را پايين نياورم. گرچه نوسان داشته اما بناي من بر اين بوده که اين بُعد پژوهشي در منبر لطمه نبيند.
شما به نکته یی اشاره کرديد، خوب است پیرامون آن کمی گفتگو کنیم.آیا شما در این دوران هنوز هم منبر را داراي کارکرد ميدانيد،اینکه يک نفر حرف بزند و بقيه بشنوند؟
در جلسهاي که نخبگان حوزه خدمت مقام معظم رهبري بودند قرار شد،هر کسي 5، 6 دقيقه صحبت کند من هم پیرامون موضوع تبليغ صحبت کردم .در آن جا گفتم که من هم چنان منبر را رسانه بيبديل ميدانم. چیزی که نه تئاتر، نه فيلم و نه موارد دیگر هنوز نتوانسته جای آن را بگيرد.بعد از عرايض بنده حضرت آقا ضمن فرمايشاتشان فرمودند اين حرفهايي که ايشان گفتند درست است و بعد خود ایشان هم مکرر فرمودند منبر هنوز رسانه بيبديل است. ما کجا داريم چنین چیزی را که فرض کنيد شب 21 رمضان در مشهد يک ميليون جمعيت پاي منبر جمع می شوند.با کدام نمايشي و تئاتری می توانید چنین جمعیتی را در یک جا جمع کنید؟
پس تجمع خودش موضوعيت دارد؟
بله موضوعيت دارد. تجمع خودش حفظ شعائر است. البته سخيفترين و ضعيفترين برنامه های تلويزيون هم يکي دو ميليون بيننده دارد.ممکن است يک برنامه ميليونها مخاطب داشته باشد در حالی که جمع کردن مخاطب به هر قيمتي هم هنر نيست. شما ممکن است يک هنرپيشه معروف یا يک برنامه را بياوريد توي يک شهر اجرا کنيد و به هواي آن برنامه جمعيت زيادی هم بيايد اما اين که صبح زود این جمعیت بیایند پاي منبر و حرف دين را گوش بدهد،اين خيلي ارزش دارد ، لذا من اين رسانه را بيبديل ميدانم. اگرچه معتقدم تبديل شدن اين فضا به فضاي پرسش و پاسخ، بيشتر و بهتر می تواند نياز مخاطب را تأمين ميکند. ما نتیجه این را دیده ایم که مثلا اگر توي يک سخنراني يک ربع وقت گذاشتيم براي پرسش و پاسخ نياز مخاطب را بيشتر جواب داده است. مخاطب شناسي حرف اول را توي تبليغ ميزند.
شما چه طور مخاطب را انتخاب ميکنيد؟
ما مخاطب را انتخاب نميکنيم بلکه فقط شناسایی می کنیم. ما دو جور مخاطب داريم. مخاطب عام و مخاطب خاص.سخنرانی برای مخاطب خاص راحت است. شما ميخواهيد براي دانشجوهاي فني دانشگاه تهران یا برای اعضاي هيأت علمي دانشگاه شهيد بهشتي یا یک دبيرستان دخترانه صحبت کنيد.اين روشن است. اما در خصوص مخاطب عام مثلا مخاطب ظهرِ مسجد اعظم قم یا مخاطب شب بيست و يکم احياي مشهد امام رضا.این خيلي مشکل است. اين جا به نظرم بايد رفت روي آن محورهایي که مبتلابه بيشتر جمعيت است صحبت کرد. اين هنر است.
موضوع سخنرانی را چه طور پيدا ميکنيد؟
موضوعشناسي براساس مخاطب است. يعني مثلاً فرض کنيد در جامعه جوان ما عرفانهاي کاذب زياد شده است.یا در میان خانواده ها موضوع ناسازگاري بين زن و شوهرها شایع است.مثلا روزنامهها نوشته اند سال گذشته بيست هزار زنداني مهريه داشتيم. معلوم است که روابط اجتماعي خانوادهها ضعيف است. پس محور را ميبريم روي اين مسئله. یا مثلا افسردگی در جامعه زیاد شده است بنابر این پیرامون شادابي و نشاط گفتگو می کنیم، من براي سخنرانی شب 21 رمضان سال گذشته در حرم امام رضا بدون اغراق شايد نزديک بيست ساعت فکر کرده بودم.چيزي هم روي کاغذ نياورده بودم. فقط بیست ساعت به دنبال انتخاب موضوع بودم. توبه،مباحث اجتماعی و خیلی از موضوعات دیگر را بررسی کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که بحث عزم و اراده را مطرح کنم. گفتم بالاخره همه اين مشکلات ناشي ميشود از ضعف اراده که مثلا یک نفر نميتواند گناه را کنار بگذارد لذا بحث عزم آمد وسط.
این که مخاطب چه چیزی نیاز دارد را از کجا می شود تشخیص داد؟
به نظرم کار ميخواهد. يک کسي از اين منبريهای نسبتاً مشهور ميگفت من از زمانی که اعلام صلوات می کنند تا وقتی که روی منبر ،قرار بگیرم روی موضوع فکر می کنم.خوب این فایده ندارد که من در عرض چند دقیقه فکر کنم که چه می خواهم بگویم. منبر يک پشتوانه چند ساعته مطالعاتي ميخواهد.
برگردیم به ادامه همان بحث پیرامون رابطه منبر و رسانه. به نظر شما این درست است که رسانه رقیب منبر است؟
مثل این است که شما بگوييد کالاي خارجي رقيب کالاي ما هست یا نه؟ بله هست. اما نه به اين معنا که شما تولید کالايتان را تعطيل کنيد.بلکه به این معنا که کالاي خوب دست مشتری بدهيد.من رسانه را مروج منبر ميدانم. تلويزيون باعث شده است که در شهرهاي مختلف به منبری ها اقبال شود. رقابتي که منبر را حذف کند نيست. رقيب به اين معنا هست که مثلاً بزرگواري ميگفت که در ماه رمضان بعد از نماز ظهر کسی پاي منبر ما توي روستا نمينشست همه ميگفتند سخنران های تلويزيون بهتر و حرفهايشان علميتر و منطقيتر است، من به ايشان گفتم پس شما بايد خودتان را بالا بکشيد.
برای سؤال آخر،کمی از آفاتی که در این فضا هست بفرمایید.
حتماً توصيه ميکنم دوستان کتاب تبليغ در قرآن و حديث را بخوانند. آن جا يک مطلبی هست با عنوان نبايدهاي تبليغ و آسيبها. افتادن منبر توي چالشهاي مالي از آسيبهاي جدي است. چشم و همچشمي روي دعوت منبريها و مداحها از آسيبهاي طبيعتاً جدي است که نبايد منبر دچار اين چيزها بشود. جايگزيني مطالب سخيف به جاي آيات و روايات اين از آسيبهاي جدي منبر است
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرجنکاتی از سخنان حجت الاسلام میرباقری را بخوانید؛
_ در حدیثی امام جواد می فرمایند مؤمن برای رسیدن به سعادت سه وسیله مهم نیاز دارد که عبارتند از اینکه خداوند به او توفیق بدهد و او را موفق کند. دومین مورد عبادت است و اینکه یک واعظ و موعظه کننده ای از دورن داشته باشد. اگر واعظ درونی وجود نداشته باشد واعظ بیرونی هیچ کاری برای تو نمی تواند بکند. واعظ درونی نفس است که انسان را نگه می دارد. سومین وسیله ای که مؤمن نیاز دارد این است که اگر کسی نصیحتی را به ما کرد نصیحتش را بپذیریم. که زندگی و مماشات و تحصیلات و آمد و شد با مردم همه بستگی به این سه وسیله دارد.
_ معنای توفیق این است که گام اول را که در زندگی برمی داری گام های بعدی خود به خود هموار می شود. گاهی خدا می خواهد انسان را آزمایش کند. این مسئله دیگری است. این جلساتی که شما در آن شرکت می کنید در نوع خود توفیق است. نماز اول وقت توفیق است.
_توفیق دست خداست و به هر کسی بخواهد می دهد و به هر کسی نخواهد نمی دهد که البته همه این ها بستگی به خود انسان دارد. خداوند عادل است و عدلش همه عالم را فرا گرفته است. مهم ترین عامل و یا مانعی که توفیق را از انسان می گیرد این یک کلمه است و آن گناه می باشد. گناه اجازه نمی دهد انسان بالا برود. بعضی از گناهان مانند حق الناس مانند سنگی است که به پای انسان بسته شده و سبکبالی را از انسان می گیرد.
_ گاهی یک کلمه که از دهان انسان بیرون می آید که آن یک کلمه شاید توفیقی را از انسان سلب کند و باعث گرفتاری در زندگی انسان شود. بسیاری از زمین خوردن ها در زندگی و شکست ها معلول گناهی است که انسان در زندگی انجام داده است. البته بعضی از مشکلات و شکست ها امتحان الهی است.
_ اگر می خواهید در زندگی موفق بشوید و توفیق داشته باشید رمز بالارفتن و رسیدن به عرش ترک گناه است. نفرین پدر از لبه تیز شمشیر تیزتر است و کاربرد آن بیشتر است. نفرین مادر باعث به زمین خوردن در زندگی می شود.
_ ما دو امام داریم که در خانه خودشان غریب بودند و در خانه خود به شهادت رسیدند. یکی میوه دل فاطمه زهرا امام حسن مجتبی است و دیگری امام جواد است که هر دو به دست همسران خود به شهادت رسیدند. این دو امام خیلی غریب بودند
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج